همانطور كه گفته شد مسيحيت در نيمه دوم قرن 18 رو بتنزل رفت و با وجود جديت مرسلين كاتوليك بتدريج در بعضي از نقاط از بين رفت. ولي از سال 1838 يعني اوايل قرن نوزدهم مجدداً كليساها زنده و فعال شدند و اين بيداري بيشتر در نتيجه زحمات يكنفر فرانسوي بنام اوجين بوره بود. بوره در الجزاير متولد شده بود و در دانشگاه پاريس زبانهاي شرقي را ياد گرفته بود او بخوبي بزبانهاي عربي، تركي، ارمني، فارسي، عبري و آشوري صحبت مي كرد و مسلط بود. در سال 1837 يك بنگاه علمي فرانسه او را براي تحقيقات علمي به ايران فرستاد. او در اصفهان متوجه شد كه احتياج مبرمي بيك كالج غربي و هم با نتشار مسيحيت وجود دارد. او در يك نامه بدوستانش نوشت: اولين وظيفه هر مسافر مسيحي اين است كه مقام يك مسيونر و فرستاده مسيح را داشته باشد و مسيحيت را جلوه دهد. او كشيش يا مبشر نبود ولي عشق فوق العاده اي به بشارت كلام و ترويج مذهب كاتوليك داشت او علاقه مند بود دراصفهان و تبريز يك كالج بزبان فرانسه باز كند و اينكار را كرد و مدرسه اي باز كرد كه 11 دانشجوي مسلمان و 30 نفر ارمني داشت.بوره در ماه نوامبر 1838 به تبريز رفت و آنجا هم همان احتياج مردم را به يك مدرسه غربي و مسيحي حس كرد و باز در نامه اي به خانواده اش نوشت. ايرانيها تشنه تعليم و تربيت و تحصيلات عالي هستند و با جديت هر دانش و علمي از اروپا به آنها برسد فرا مي گيرند. خودش در آن كالجي كه تأسيس كرده بود تدريس مي كرد و حتي به آنها درس ورزش هم مي داد و با آنها پياده روي مي كرد. در سال 1840 ميلادي باتفاق سفير فرانسه بحضور شاه ايران در اصفهان رسيد و از شاه تقاضا كرد كه كاتوليكها بتوانند آزادانه به كار بشارت آدامه دهند، مدرسه باز نمايند و آزادانه تجارت كنند و هر طور ميل دارند زندگي كنند. شاه هم تقاضاي او را پذيرفت. خدامات اين شخص و مخصوصاً تأسيس مدارس فرانسوي كه او بنيان گذاشت و بعها ادامه پيدا كرد براي آينده فرهنگ و ادب ايران بسيار مؤثر بود. بوره قبل از ترك ايران با پدران روحاني فرقه لازاريست تماس گرفت و از آنها كمك خواست كه خدمات بشارتي و مسيحي او را ادامه دهند و آنها موافقت كردند و تا چندين سال ادامه دادند. مدارس فرانسوي كه تا پايان دوره سلطنت محمد رضا شاه در ايران مشغول خدمت بودند ادامه كار و محصول زحمات بوره بود.
در ابتداي نيمه قرن نوزدهم دو نفر مبشر كاتوليك از فرانسه وارد تهران شدند و بسرپرستي كاتوليكها پرداختند. يكي از آنها مريض شد و برگشت و ديگري جماعت كاتوليكها را تشويق كرد و به كمك آنها در سال 1862 مدرسه پسرانه اي در تهران تأسيس كرد كه تا پايان سلطنت شاه فقيد، محمد رضا شاه مشغول كار بود. اين جماعت كاتوليك در سال1866 كليساي كاتوليك را ساختند و اولين مراسم عشاء رباني در روز عيد ميلاد مسيح در سال 1867 در آنجا اجرا شد در سال 1892 يك شبانه روزي فقط براي يتيمان به اين مدرسه اضافه شد. خواهران ترك دنيا بنام خواهران محبت هم در سال 1875 وارد تهران شدند و بزودي يك مطب، يك خانه كودكان يا كودكستان و يك مدرسه دخترانه افتتاح كردند. در سال 1896 موفق شدند دو مدرسه دخترانه يكي در دوازه قزوين و يكي در دروازه دولت احداث كنند. اين خواهران خدمتشان را ادامه دادند تا زمانيكه اين مدارس بشكل يكي از بزرگترين مدارس تهران به اسم مدرسه ژاندارك تشكيل شد كه در سالهاي آخر سلطنت محمد رضا شاه همه ساله 1600 دانش آموز داشت و دختران برجسته اي مثل شهبانوي سابق ايران در آنجا تحصيل كردند.
خدمات مبشرين كاتوليك موقتاً در تبريز بود بعد از اينكه اين شهر اهميت سياسي و تجارتي اش را از دست داد موقتاً متوقف شد و در سال 1901 مجدداً از سر گرفته شد. دو نفر از پدران روحاني پدر مالاوال و پدر ماس به تبريز آمده و فوراً مشغول خدمات روحاني و آموزشي گرديدند و در سال 1930 يك كليساي كوچك ساختند و يك مدرسه دخترانه با گنجايش 450 شاگرد وي كه مدرسه پسرانه با گنجايش 400 شاگرد بنا كردند.
خدمات مبشرين كاتوليك در جلفاي اصفهان هم مجدداً در سال 1903 با آمدن چهار پدر روحاني از فرانسه شروع شد و آنها يك مدرسه براي بچه هاي ارمني و يك چاپخانه ارمني داير كردند و در سال 1935 دايره ميسيون به اصفهان منتقل شد و چاپخانه تعطيل گرديد و كار آنها تا اين اواخر ادامه داشت زير نظر پدر ژوئيك كه 150 شاگرد پسر داشت و مدرسه دخترانه اي با 800 شاگرد زير نظر خواهران محبت كه در سال 1909 وارد جلفا شدند و در سال 1937 مدرسه را به محل فعلي آن در اصفهان منتقل كردند.
بعد از خواهران محبت دسته ديگري بنام برادران و خواهران كوچك عيسي وارد ايران شدند و در بيمارستان هاي مبروصين مشهد و تبريز مشغول خدمت شدند و 4 نفر از اين خواهران هم در تهران مشغول كار و خدمت شدند. از فرقه ديگري از كاتوليك ها كه در اوايل قرن بيستم وارد ايران شدند دومينيكها بودند. پدر روحاني رايس كه با يك پدر روحاني ديگري وارد شيراز شدند و يك كليساي كوچكي تأسيس كردند. اين پدر روحاني پدر رايس به زبان فارسي خيلي خوب صحبت مي كرد. چندين رساله مسيحي نوشت و كتاب دعا را به فارسي ترجمه كرد و مطالعات عميقي در صوفي گري ايراني داشت و اين نتيجه دوستي او با نعمت الله درويش شيخ شمس العرفا بود. اقامت او در ايران كوتاه بود بعلت دشمني ها و بدبينيهائي كه حضور او در آنوقت ايجاد مي كرد و هم بعلت عدم پشتيباني و تقويت مقامات مذهبي خودش. ولي اين پدر روحاني مطالعاتش را ادامه داد و عميقاً در فكر ايران بود و به صوفيگري ايراني علاقه نشان مي داد.
در سال 1962 سفير پاپ در ايران پدران روحاني را از ايرلند خواست كه بيايند و در ايران كار كنند. پدر روحاني ويليام باردن رئيس دايره اسقفي در همانسال وارد ايران شد و در سال 1967 آنها به ساختمان جديدي رفتند كه علاوه بر يك كليسا شامل يك واحد مسكوني براي پدران روحاني و كشيشان و يك مركز دانشجوئي است. از ايتاليا هم اولين دسته پدران روحاني در سال 1937 وارد ايران شدند كه جماعت ايتاليائي را كه در ايران سكونت داشتند سرپرستي كنند. آنها مسئول كليساي كنسولاتا بودند و چهار انجيل را به فارسي ترجمه كردند و اميدوار بودند كه يك فرهنگ ايتاليائي فارسي تنظيم كنند. در سال 1944 اين دسته از كاتوليكهاي ايتاليائي مدرسه انديشه را تأسيس كردند كه گنجايش 1200 دانش آموز را داشت. اين مدرسه اردوگاه مجهزي در نوشهر دارد كه اغلب در تابستان در حدود 100 نفر دانش آموز را مي پذيرد و محل مناسبي است براي كنفرانسها و سمينارهاي كليساها. اين گروه بنام ساليزانز معروفند و مسئوليت امور كليساهاي كاتوليك نواحي نفت خيز خوستان را هم بعهده دارند.
در قرن نوزدهم ايران صحنه رقابتهاي بزرگ يعني روس و انگليس بود و بتدريج فرانسه هم داخل شد و ساير ممالك اروپائي هم براي گرفتن امتيازاتي از اين مملكت فقير تلاش مي كردند.
در سال 1807 ناپلئون كه فكر مي كرد مي تواند از راه ايران به هندوستان دست يابد يك نماينده كه يك شخص ارمني بود بدربار ايران فرستاده و با فتحعليشاه روابط سياسي برقرار كرد و معاهده امضاء نمود كه بموجب آن از حقوق ايران در مقابل روس و انگليس دفاع كند و اين فعاليت موجب نگراني فوق العاده انگلستان شده و براي دور كردن خط فرانسويان از هندوستان نهايت سعي را مبذول كرد. روسها با تصرف گرجستان دست اندازي به شهرستانهاي ايران را آغاز كردند و در جنگهائي كه اتفاق افتاد سپاهيان ايران به سرداري عباس ميرزا با همه كوششي كه بكار بردند نتوانستند از عهده سپاه نيرومند روس برآيند و در نتيجه درچندين نبرد سخت كه به شكست ايران منجر شد سراسر قفقازيه و قسمتي از كرانه هاي غربي بحر خزر بتصرف دولت روس درآمد و بالاخره شهرهاي ايروان ونخجوان را بروسيه واگذاشت و مجبور شد 3000000 ليره انگيس هم بعنوان غرامت بكشور روس بپردازد. متأسفانه در سال 1813 بعد از يك جنگ سختي با دولت روس ايران شكست خورد و مجبور شد معاهده ننگين گلستان را امضاء كند كه بموجب آن همه گرجستان قفقاز و در نتيجه شهر مهم باكو را از دست داد و سواحل جنوبي درياي خزر سرحد ايران شد. مجدداً در سال 1828 بعد از شكستهاي پي در پي ايران باز مجبور شد معاهد تركمنچاي را امضاء كند كه بموجب آن مرز شمال غربي ايران رود ارس شد كه سرحد شمالي آذربايجان است و اينوقت بود كه بازي بزرگ رقابتها بين روس و انگليس در ايران شروع شد. تنها اسلحه ايران در مقابل اين دول بزرگ و تنها هنر ايرانيها يكي چانه زدن بر سر معاملات بود و يكي هم قدرت بازي كردن در اين صحنه رقابت، زماني بنفع انگليس و بر ضد روس و زماني ديگر برعكس. و آنها را بجان هم مي انداختند، ولي حتي قبل از اينكه ديپلوماتها و سياستمداران غربي در فكر ايران باشند توجه باستانشناسانو فلاسفه و تاريخ نويسان د ر اواخر قرن 18 و اوايل قرن نوزدهم توجه اروپائيان را به اين سرزمين جلب كرده بود.
علاوه بر اين اهميت مستعمره انگليس هندوستان و اينكه زبان فارسي در آنجا كاملاً رايج بود سبب شد كه بيشتر به اين موضوع توجه شود. يك نويسنده بنام كلوديوس بوكانان در اين مورد گفته است: زبان فارسي در هندوستان زبان رسمي دربار و دادگاههاي هندوستان است و اهميت آن بعد از زبان عربي و زبان چيني است نسبت به مساحت ايالات و نواحي كه فارسي در آن صحبت مي شود و از كلكته تا شهر دمشق بزبان فارسي حرف مي زنند.
انگليسيها وقتي مي ديدند كه زبان فارسي در هندوستان رواج دارد بيشتر مايل مي شدند كه د ر ايران پايگاهي داشته باشند و با فرستادن معلمان و هداياي قابل و ديپلوماتهاي ماهر با روسها و فرانسوي ها در ايران مقابله مي كردند و بالخره فرانسويان ناچار شدند كشور را ترك كنند.