فصل دهم
گناه يونس : خدا را با بي ميلي خدمت كردن
روزي ميسيونري در مرخصي به سر مي برد كه در برابر حضار در جلسه كليسايي ايستاد تا در مورد دعوتي كه براي آن خوانده شده و محل ماموريت مسيحي اش سخن بگويد . اما پيش از او ، همسرش بالاي سكو رفت و رشته سخن را به دست گرفت ،او پشت منبر ايستاد و شروع كرد به صحبت كردن در اين باره كه چقدر جدايي از خانواده و زادگاهش و زندگي كردن در سرزميني دور دست برايش دشوار بوده ، او از شبهايي حرف زد كه به خاطر اين تصميم گيري تا صبح گريسته . زن ميسيونر از رابطه نزديكش با مادر خود سخن گفت و اشاره نمود كه بچه هايش تا چه اندازه به مادر بزرگ خود وابسته اند و در غربت احساس دلتنگي مي كردند . سپس وي شروع به گريستن نمود و در حال گريه كردن گفت : « به هر روي ، من مطيع خداوند هستم و هر جا كه مسيح اراده كند خواهم رفت.» وقتي قصه سوزناك زن ميسيونر به پايان رسيد ، بر نيمي از اعضاي كليسا اين احساس حكمفرما شده بود كه « تو را به خدا اگر مي شود ، به خانه ات برگرد !»
من شباني را ميشنايم كه در طول سي سال خدمت روحاني اش در كليسا ، كمتر هفته اي بود كه به جماعت يادآور نشود كه به خاطر شباني آنها از چه شغل و موقعيت خوبي چشم پوشي كرده است . او هميشه مي گفت : « شما نمي توانيد درك كنيد كه من در اينجا چه فداكاري عظيمي به خرج داده ام . هرگز نمي خواستم به اينجا بيايم ، ولي ترجيح دادم از خدا اطاعت كنم . » من مطمئن نيستم كه او چندان هم از اينكه شبان شده ، احساس پشيماني كرده باشد ، ولي دست كم مي خواست مطمئن شود كه همه مي دانند كه او چه فداكاري بزرگي در حقشان كرده كه به آنها خدمت مي كند .
مخالفت با روياي خدا
پولس رسول در پيشگاه آگريپاس پادشاه چنين گفت : « از روياي آسماني سرپيچي نكردم » ( اعمال 26 : 19 ) . شايد اين حرفي باشد كه هر فرد مسيحي نتواند بزند . كساني هستند كه در سكوت عصيان مي وزند ، و به قول معروف « مخالف خاموش » خداي قادر مطلق محسوب مي گردند. ما بايد چقدر متكبر باشيم كه فكر كنيم مي توانيم هر جنبه اراده خدا را كه دلمان خواست ، دستچين و گزينش نماييم !
كلام خداوند به يونس به طور ويژه براي كساني پرمعني خواهد بود كه در دلشان پيغامي را دو ، سه بار يا بيشتر تكرار كرده و هنوز به دعوت خدا لبيك نگفته اند. آيا خدا به شما مي گويد: « برو » و شما در برابر ماموريت او مقاومت مي كنيد ؟ خدا مي خواهد اكنون از طريق باز خواني داستان يونس ، چيزي را كه مدتها پيش در دلتان گذاشته ، بار ديگر تكرار كند.
يونس آواز خداوند را شنيده بود . او مكاشفه اي دريافت نموده و مي دانست چه بايد بكند ، اما يك مشكل داشت: او نظري مخالف نظر خدا داشت.
كلام خداوند بر يونس بن امتاي نازل شده ، گفت : « برخيز و به نينوا شهر بزرگ برو و بر آن ندا كن زير كه شرارت ايشان به حضور من برآمده است.» اما يونس برخاست تا از حضور خداوند به ترشيش فرار كند و به يافا فرود آمده، كشتي اي يافت كه عازم ترشيش بود . پس كرايه اش را داده ، سوار شد تا همراه ايشان از حضور خداوند به ترشيش برود.( يونس 1 : 1- 3 )
يونس اين نخستين كلام خداوند را شنيد ، اما در جهت مخالف پا به فرار نهاد . ما از همه دلايل گريز وي اطلاعي نداريم . شايد وي از روبرو شدن با مردم نينوا واهمه داشته . شايد فردي ، متعصب بوده و نسبت به آنان و ديگر غير يهوديان نظر خوشي نداشته است . آنچه مي دانيم اين است كه او از ستم مردم نينوا شاكي بوده و دلش به حال آنان نمي سوخته است . به هر روي ، يونس به خدا نه گفت. هر چند او يكبار اين فرصت را از دست داده بود، خدا بزرگوارانه به او فرصتي دوباره داد.
پس كلام خداوند بار دوم بر يونس نازل شده گفت : « برخيز و به نينوا شهر بزرگ برو و آن وعظ را كه من به تو خواهم گفت ، به ايشان ندا كن.» ( يونس 3 : 1- 2 )
شايد وسوسه شده بگوييد : « چرا خدا به اين آدم فرصتي دوباره داد ؟ او شايسته دعوت خدا نبود ! » اما من نمي توانم بر يونس خرده بگيرم كه چرا در دادن پاسخ مثبت به خداوند تاخير كرد ، چون خودم هم تجربه اي مشابه او داشته ام .
دعوت براي گرد هم آوردن كل شهر
هنوز مدت زيادي از ملاقات ويژه اي كه خداوند در سال 1997 از من كرد و با آتش تعميدم داد، نگذشته بود كه خداوند مرا براي گرد هم آوردن همه كليسا هاي شهرم ، لاپلاتا فراخواند . او براي فهماندن خواست خود عملا به من رويايي نشان داد. وقتي چشمانم را مي بستم ، مي توانستم يك ورزشگاه را ببينم كه مالامال از جمعيتي است كه طالب تقدس از خدا هستند .
پس از ديدن اين رويا ، طبق معمول با چند تن از شباناني كه از جمله دوستانم بودند ، صحبت كردم . آنها مرا از انجام چنين كاري به كلي نااميد كردند . آنان به من اطمينان دادند كه شبانان كليساهاي شهر با يكديگر دعا يا همكاري نخواهند كرد . به من گفتند كه شهر دچار تفرقه شده و دودستگي چنان شدت يافته كه عملا كليسا در شهر لاپلاتا به دوپاره شده است .
حتي براي چند تن از شبانان كليساهاي شهر نامه هايي تايپ كردم تا بفرستم ، ولي وقتي دريافتم كه شهر در آن هنگام سرگرم برپايي جشنواره غيرمذهبي است ، مسئله را مسكوت گذاردم . با خودم فكر كردم كه خوب ، حتما اين فكر از خدا نبوده است . سه سال بعد ، آواز خدا در زندگيم رو به خاموشي گراييد . هفته ها از پس هم مي آمدند و مي رفتند ، بدون اينكه كلامي از او بشنوم. براي خدمت در كنفرانسي به انگلستان سفر كردم ، ولي او با من سخن نگفت. به جلسات مي فتم و حضورش را علنا مي ديدم ، ولي نسبت به شخص من همچنان خاموش مي ماند و چيزي نمي گفت . جلالش ظاهر مي شد ، معجزات عظيم به وقوع مي پيوست، اما وقت به هتل محل اقامتم بر مي گشتم خدا به طرز حيرت آوردي خاموش مي شد. اصلا نمي توانستم حضور خداوند را حس كنم. من كه از اين وضع به شدت نگران شده بودم در دعا علت را جويا شدم.
يك روز بعد از ظهر كه باري دويدن بيرون رفته بودم ، واكمن خود را هم همراه بردم تا موعظه واعظي كهدر كنفرانس پيش از من سخنراني كرده بود ، گوش بدهم . قصدم اين بود كه نسبت به آنچه كه خدا پيش از سخنراني من در كنفرانس انجام داده ديدي كلي پيدا كنم. در حالي كه مي دويدم ، شنيدم كه واعظ مي گويد . « خدا دوست ندارد حرف خود را دوبار تكرار كند . او يكبار چيزي به ما مي گويد و بعد در سكوت منتظر اطاعت ما مي ماند . » به محض اينكه اين كلمات را شنيدم از دويدن بازايستادم . اول به آرامي به راه رفتن ادامه دادم و سرانجام گوشه اي زانوزدم و گفتم : « خداوندا، من را مي گويد . سه سال پيش تو از من خواستي كه همه كليساهاي شهرم را گرد هم بخوانم و من اطاعت نكردم . مرا ببخش. اگر فرصتي دوباره به من بدهي ، قول مي دهم ديگر اين نااطاعتي را تكرار نكنم .» در آن لحظه بو كه يونس، نبي نامطيع و بي ميل به خدمت را درك كردم !
بعد از آن احساس كردم خدا چراغ سبز نشان داد . او فرصتي دوباره به من بخشيد ، اما حال ديگر ما حتي در لاپلاتا هم زندگي نمي كرديم . بار نخست كه خدا از من خواست ترتيب گردهمايي را بدهم ، خودم يكي از شبانان كليساهاي آن شهر بودم ، اما در ظرف اين سه سال من از شباني كليسايم استعفا داده بودم تا روياي جهاني را كه خداوند به من داده بود جامه عمل بپوشانم .
پس با پخش برنامه هاي راديويي در يك ايستگاه راديويي مسيحي كه در لاپلاتا پخش مي شد ، كارم را شروع كردم . نقشه ام اين بود براي همه كليساهاي شهر يك گردهمايي ترتيب دهم. در برنامه هاي راديويي ام پيرامون گردهمايي حرف زدم و از همه كليساها دعوت كردم در آن شركت كنند. با يكي از شبانان لاپلاتا تماس گرفتم و از او درخواست پشتيباني و مشاركت نمودم . به من جواب داد : « الان بدترين موقع براي گرد هم آوردن كليساها است ! شبانان دچار اختلاف و چند دستگي هستند. يك انشعاب تازه در شهر به وجود آمده و جو روحاني اصلا مساعد نيست . اگر قبلا اوضاع بد بود ، اكنون بدتر شده. بي خود سعي نكن ورزشگاه كرايه كني ، چون اين كار تلف كردن پول است .» ولي اين بار من اجازه ندادم سخنان ترديد آميز ديگران مرا از هدفم منصرف كند .
مي دانستم كه در اين رابطه از خداوند هدايت مستقيم گرفته ام و به او قول صريح داده ام . پس تصميم گرفتم بر طبق نقشه ها پيش بروم ، چه ديگران از من پشتيباني كنند و چه نكنند – فقط اجازه آنها برايم كافي بود . بالاخره ايميلي دريافت كردم كه فحواي كلامش اين بود كه براي شكست خوردن مجازي » ، ولي همين اجازه برايم بس بود . بايد اعتراف كنم كه خودم هم فكر مي كردم كارم با شكست مواجه خواهد شد ، اما خود را متقاعد ساختم كه اگر در انجام اراده خدا شكست بخورم ، بهتر از آن است كه راه خودم را پيش بگيرم و در كار خودم موفق شوم .
گفتم : « خداوندا ، من مي دانم كه مردم نخواهند آمد . برخي شبانان از پيش به من خبر داده اند كه از ما هيچ پشتيباني نخواهند كرد و كليسايشان در اين گردهمايي حضور نخواهند داشت . بعضي از آنها حتي قدغن كرده اند كه اعضايشان در جلسات شركت نكنند . هيچ راهي براي كشيدن مسيحيان به اين گردهمايي وجود ندارد . ولي خداوندا ، به خاطر اطاعت از فرمان تو ، من ورزشگاه را اجاره خواهم كرد. حتي اگر فقط پنجاه نفر هم خودشان را آفتابي كنند ، براي من كافي است و من وظيفه ام را در اين شهر به انجام رسانده ام و شايد ديگر هرگز اين كار را تكرار نكنم !
هنوز دو سه هفته اي به آغاز جلسات نمانده بود كه شبانان كم كم احساس كردند ، اين گردهمايي در اراده خداست . جوانان از كليساهاي مختلف دور هم جمع شدند و شروع به سازماندهي كردند . آنان آگهي هايي چاپ كردند و در سراسر شهر پخش نمودند . چيز جديدي داشت به وقوع مي پيوست.
زماني كه من و همسرم پا به ورزشگاه گذاشتيم ، جاي سوزن انداختن نبود . روز دوم گردهمايي هنوز مردد بودم و آنچه كه بيشتر به ترديد من دامن مي زد ، رگبار شديدي بود كه تمام روز باريده بود . اما شب هنگام بار ديگر ورزشگاه از جمعيت پر شد. در روز سوم ، ورزشگاه بيش از گنجايش واقعي اش ، آدم در خود جاي داده بود . روزنامه محلي گزارش داد كه در ورزشگاه بيش از شش هزار نفر گرد هم آمده بودند ، حال آنكه ظرفيت آن تنها براي سه هزار نفر برآورد شده بود .
نتايج اين جلسات را هنوز هم مي توان در شهر لاپلاتا مشاهده كرد . شبانان شهر باز هم براي گردهمايي و اتحاد بين كليسايي شهر دست به فراخوانهاي ماهيانه زدند . آن گردهمايي عظيمي كه انتظارش نمي رفت ، انجام پذيرفته بود . اكنون بيداري روحاني در سطح شهر لاپلاتا با شتاب دنبال مي شود.
خدا ، خود را در ناممكن ها جلال مي دهد
حتي اگر چيزي ناممكن به نظر مي رسد ، خدا مي تواند نام خود را از طريق آن ناممكن جلال دهد . كتاب يونس، به راستي كتاب پيروزي است ، هر چند كه خود يونس از سهمي كه در اين پيروزي داشت بهره چنداني نبرد.
در دو باب نخست اين كتاب مي بينيم كه يونس با گريختن از حضور خدا مرتكب عمل اشتباهي شد . در بابهاي سه و چهار ، يونس اشتباه خود را اصلاح مي كند ، ولي هنوز ديدگاه و طرز تلقي اش اشتباه است – پس او همچنان بازنده است . حتي موفقيتي كه به دست آورد، او را خشمگين و عصباني كرد. كلام خداوند براي بار دوم بر يونس نازل شده گفت: « برخيز و به شهر بزرگ برو و آن وعظ را كه من به تو خواهم گفت ، به ايشان ندا كن.» خدا طبعي شوخ دارد . او يك يهودي محافظه كار را برگزيد تا به شهري كه مورد نفرت همه يهوديان بود برود و آنان را به توبه فراخواند . نينوا شهر ستمكاري و وحشيگري بود . آنچه در دل يونس مي گذشت ، حس انتقام بود، نه بيداري روحاني . دعاي او اين بود : « خداوندا ، عدالت خود را بياور و فيضت را باز دار. كمكمان كن تا به اين قوم ( آشوريان ) تصفيه حساب كنيم و انتقاممان را بگيريم. » ديدگاه او نسبت به اين غير يهوديان نجس ، ديدگاهي مذهبي و توام با داوري كوته فكرانه بود . او نمي فهميد كه خدا قصد دارد به اونشان دهد كه نقشه نجات براي همه قومها است و مي خواهد كه او اين كلام را با خود به ميان آنها ببرد.
خيلي وقتها نتيجه گيريهاي ما مسيحيان حتي ، به طور آشكار با نتيجه گيريهاي خدا در تضاد است . عهد جديد براي توصيف اين نتيجه گيريهاي غلط واژه اي خاص به كار مي برد. قلعه ها . قلعه ، يك نتيجه گيري دروغين و اشتباه است كه ما آن را به عنوان حقيقت پذيرفته ايم . معمولا اين نتيجه گيري طوري در فكر و ذهنمان جا مي افتد كه نور روح القدس به درونش نمي تواند نفوذ نمايد .
چگونه بايد اين قلعه را در هم كوبيد ؟ بايد آن را با نيروي خدا ويران سازيد. براي منهدم ساختن ديوارهاي نامرئي كه گرداگرد قلبمان كشيده ايم و اين ديوارها جلوي پذيرش اراده خداوند و حقيقت خدا را مي گيرند ، به نيروي خداوند نيازمنديم..
يونس هم از قرار معلوم در دل خود بر ضد اهالي نينوا قلعه اي ايجاد كرده بود . او نمي خواست به نينوا برود و همچنين دوست نداشت كه خدا هم به آنجا پا بگذارد . با اين وجود ، خدا براي بار دوم كه وي را فراخواند ، اطاعت نمود :
آنگاه يونس برخاسته ، بر حسب فرمان خداوند به نينوا رفت و نينوا شهر بزرگ بود كه مسافت سه روز داشت . و يونس به مسافت يك روز داخل شهر شده، به ندا كردن شروع نمود و گفت : « بعد از چهل روز نينوا سرنگون خوهد شد » ( يونس 3 : 3 -4 )
اين دو آيه كوتاه در برگيرنده كل محتواي موعظه يونس بود . او فراموش كرد قسمت دوم پيغام يعني: « اگر توبه كنيد ، خدا شما را خواهد آمرزيد » ، را براي اهالي نينوا موعظه كند. به عبارت دقيق تر، او نكته آخر موعظه را از ياد برده بود ! كتاب مقدس به ما مي گويد كه اهالي نينوا به خدا ايمان آوردند . پادشاه به همه شهروندان – اعم از غني و فقير – فرمان داد كه روزه بگيرند . آنان پلاس كه نماد توبه و فروتني در پيشگاه خداست ، بر تن كردند .
و چون پادشاه نينوا از اين امر اطلاع يافت ، از كرسي خود برخاسته ، رداي خود را از بر كند و پلاس پوشيده ، بر خاكستر نشست . و پادشاه و اكابرش فرمان دادند تا در نينوا ندا در دادند و امر فرمود ، گفتند كه « مردمان و بهايم و گاوان و گوسفندان چيزي نخورند و نچرند و آب ننوشند و مردمان و بهايم به پلاس پوشيده شوند و نزد خدا به شدت استغاثه نمايند و هر كس از راه بد خود و از ظلمي كه در دست اوست باز گشت نمايد . كيست بداند كه شايد خدا برگشته ، پشيمان شود و از حدت خشم خود رجوع نمايد تا هلاك نشويم ( يونس 3 : 6 – 9 )
اگر روزي كل شهرتان به سوي خدا بازگشت نمايند ، آيا شوكه نمي شويد ؟ تصور كنيد كه مقامات غيرديني شهرتان و رهبران ديني تان چنين خبري را اعلام كنند ! شهر شما خارج از حيطه فيض خدا نيست. خدا آنقدر قدرت دارد كه مي تواند شهر شما را در ظرف يك روز متحول سازد.
وقتي يونس شروع به اعلان پيغام خود خطاب به اهالي شهر نينوا كرد ، بي درنگ حسي از اضطرار بر مردم مستولي شد و دريافتند كه محتاج به توبه هستند . آنان چنان مصمم به توبه بودند كه حتي چارپايان خود را وادار به روزه گرفتن كردند . وقتي خدا اقدام جدي ايشان را مشاهده كرد و ديد كه چطور از راههاي شريرانه خود بازگشته اند ، بر آنها رحم كرد و نگذاشت هلاكت و داوري كه وعده اش را داده بود ، عملي گردد . رحمت خدا بر داوري اش چربيد .
حال اگر اين تنها باب كتاب يونس بود ، لابد فرض مي كرديم كه واعظ از اينكه مردم به پيغامش گوش كرد و بدان لبيك گفته اند ، شادمان گشته است . اما در باب بعدي مي بينيم كه اين واعظ از ثمره وعظ خود ، نتيجه شخصي گرفت . او به راستي از اينكه اهالي نينوا نجات يافته بودند ، عصباني شده بود!
اين روزها ، بعضي ها هستند ه در مورد بيداري روحاني عقايد خاصي دارند . شايد فكر مي كنند كه اگر بيداري روحاني بيايد ، بايد حتما با فلان شيوه و پرستش همراه باشد و حتما فلان افراد را در بر بگيرد . وقتي ما براي خودمان عقايد از پيش پنداشته در مورد چگونگي عملكرد خدا داشته باشيم ، ممكن است اين عقايد با آنچه مسيح در نظر دارد متضاد باشيد . پس حتي پيش مي آيد كه ما از او اطاعت كنيم ولي از ثمره كار مسيح لذت نبريم ، در نتيجه ممكن است باقي عمر خود را در سرخوردگي و ناراحتي به سر بريم ، مگر اينكه چيزي در درونمان عوض بشود.
يونس اطاعت كرد ، ولي بدون ميل و رغبت خدمت كرد . او نسبت به مردم و شهر نينوا هيچ رحم و شفقتي احساس نمي كرد . در واقع او مي خواست كه داوري خدا بر اين شهر فرود آيد . شايد او اينگونه آموخته بود كه نتايج نا اطاعتي چنان سخت و هولناكند كه بهتر است انسان اطاعت كند، – اما او ياد نگرفته بود كه اراده خدا را با خوشحالي پذيرا شود.
از نقشه خدا لذت ببريد
خدا امروز كليسا را به سطحي بالاتر فرا مي خواند . او به ما ميگويد كه متحول شدن شهرمان امري امكان پذير است . زكريا 3 : 9 چنين ميگويد : « عصيان اين زمين را در يك روز رفع خواهم نمود » خدا ميتواند شهري را در ظرف يك روز از لحاظ روحاني بيدار كند ، همانطور كه در زمان ايليا و يونس اين كار را كرد . جو در يك بعد از ظهر مي تواند به كلي عوض شود . آن زمان كه ما صرف دعا، روزه و اعلان اراده خدا مي كنيم بيهوده تلف نمي شود ؛ خدا حصاد را خواهد فرستاد .
مشكل زماني بروز مي كند كه ما با سرسختي و لجاجت خود از لذت بردن از نقشه خدا خودداري مي كنيم. هروقت به اين نتيجه برسيم كه دلمان مي خواهد خدا كارهايش را فقط به روش ما پيش ببرد ، آن وقت نشان مي دهيم كه بركت واقعي را از دست داده ايم.
يونس قبلا نااطاعتي را تجربه كرده بود . او تجربه خود را با گريختن از دست خداوند آغاز كرده بود ( يونس 1 : 3 ) . وقتي دريا نوردان از او شروع به پرس و جو كردند كه از كجا آمده و به كجا مي رود، وي اعتراف كرد كه از دست خدا مي گريزد. « پس آن مردمان سخت ترسان شدند و او را گفتند:« چه كرده اي ؟ » ( آيه 10 )
به عبارت بهتر ، يونس به آن مردان گفت : « مقصد من هر جايي است ، جز اراده خداوند.» انگيزه او منفي بود . او فقط مي دانست كه كجا نمي خواهد برود و از دست كه فرار مي كند . نااطاعتي وي موجب بروز اشكالات متعددي شد. يكي از اين اشكالات تاخير بود . اگر نااطاعتي كنيد ، اراده خدا را براي زندگي و شهرتان به تاخير خواهيد انداخت.
قانوني هست كه همه انسانها مجبور به پيروي از آن هستند ، و اين هيچ ربطي به ميران روحاني بودن آنها ندارد . اين قانون ، قانون زمان است. زمان بر روي زمين جاوداني نيست. اگر ما مقاومت كنيم و وقت را با پرسش و پاسخ و مخالفت با اراده خدا سپري نماييم ، مقاومت ما سبب تاخير در انجام اراده او مي شود. ما به هيچ وجه حق نداريم در فرمانبرداري از خدا تعلل كنيم .
در كليسايي كه من شبانش بودم ، روزي يكي از رهبران به من زنگ زد و قرار ملاقاتي از من خواست . او گفت كه بايد حتما مطلب مهمي را به من بگويد . وقتي به دفترم رسيد ، گفت :« كشيش سرجيو ، مي خواهم به شما اين مطلب را بگويم. من در اين كليسا بيست و پنج سال است كه كار مي كنم . اين هفته تصميمي گرفته ام – مي خواهم از اين به بعد 100 درصد عمر و زندگيم را به خدا بدهم.»
من از شنيدن اين حرف هم خوشحال شدم و هم كمي گيج . مي شناختم مسيحياني را كه ربع قرن زندگي خود را وقف خدمت كرده بودند ولي هرگز نگفته بودند : « خداوندا ، من همه چيز را به تو تسليم مي كنم. بگو چه مي خواهي تا برايت انجام دهم . » چگونه اين مرد مي توانست اين همه سال خادم خدا بوده باشد ولي تا اين موقع خود را وقف اراده خدا نكرده باشد ؟ هيچ مسيحي نيست كه در اطاعت از خدا به نقطه صد در صد برسد . مسيحياني هستند كه با چانه زندن ، مذاكره ، بهانه آوردن و شرط گذاشتن براي خدا ، اراده او را به تعويق مي اندازند و روند آن را كند مي كنند . به تعبيري ، ما هنگام خدمت كردن به او پاهايمان را روي زمين مي كشيم . به همين خاطر است كه كليسا اينقدر آهسته به پيش مي رود. اگر بگذاريم او ما را با خود ببرد ، روح القدس مي تواند خيلي سريع تر از اينها حركت كند .
اشكال واقعي در به تعويق انداختن اطاعت اين است كه عاقبت تبديل به نااطاعتي مي شود. ممكن است ما خودمان را خيلي هم روحاني بدانيم ، ولي در عين حال آواز خدا را كه در گذشته در گوشمان نجوا كرده ، فراموش كرده باشيم. ولي خدا نه فراموش مي كند و نه نظرش عوض مي شود .
هنگامي كه من و همسرم براي شركت در ميتينگ اتحاد بين كليساهاي شهر لاپلاتا وارد ورزشگاه شديم – همان برنامه كه من به خاطر نااطاعتي ام به تعويق انداخته بودم – ، اتفاق جالبي افتاد . افرادي از ميان جمعيت جلوي مرا مي گرفتند . مردي با من دست داد و گفت : « كشيش، آيا مرا به خاطر مي آوري ؟ من همان راننده تاكسي هستم كه تو درباره مسيح به او شهادت دادي.» خانم ديگري از جايگاه صندلي هاي ورزشگاه پائين آمد و خود را به من رسانيد و گفت : « كشيش سرجيو ، آيا مرا يادتان مي آيد ؟ من كوكا هستم ، هماني كه زماني همسايه تان بودم . شمايك روز به دم خانه ما آمديد و درباره مسيح با ما صحبت كرديد. حالا من يك مسيحي وقف شده هستم.» قلبم مالامال از شادي شده بود !
آن روزي را به ياد آوردم كه با اطاعت از هدايت روح القدس به خانه كوكا رفتم . او دخترهاي نوجوانش را گرد خود جمع كرد و تلويزيون را خاموش نمود تا همگي به حرفهاي من گوش بسپارند . هنگامي كه صحبتهايم تمام شد ، او را به سوي خداوند راهنمايي كردم . اكنون خيلي خوشحالم كه آن بار اطاعت از خدا را به تعويق نينداختم!
يكسال بعد از آن گردهمايي اول ، ما بار ديگر به لاپلاتا برگشتيم تا ميتينگ اتحاد ديگري تشكيل دهيم . همسرم ، كتي سري به خانه سابق مان زد تا با همسايه هاي قديم ديداري تازه كند و شخصا آنها را براي شركت در جلسات دعوت نمايد . وقتي به خانه كوكا رسيد ، زنگ در را به صدا در آورد . مردي دم در آمد . كتي از او پرسيد: « ببخشيد ، خانم خانه تشريف دارند نام ايشان كوكا است ، نه ؟
مرد در پاسخ كتي گفت: « كوكا مرد. او در دسامبر سال گذشته بدرود حيات گفت . » اين درست سه ماه پس از زماني بود كه ما او را در ميتينگ اتحاد كليساها ملاقات كرده بوديم . واقعا شادمانم كه در مورد او ما هيچ تاخيري نكرديم . والا او كلام را نمي شنيد و ايمان نمي آورد و اكنون در آسمان نزد خداوند خويش نبود.
نااطاعتي : يك تاثير منفي
اشكال ديگري كه نااطاعتي مسبب آن است ، تاثير منفي اي است كه براطرافيان ما مي گذارد .اگر ما كاملا خود را به خداوند وقف نكنيم و در انجام آنچه كه خواست اوست از ته دل شادمان نباشيم ، خانواده مان تحت تاثير روحيه منفي ما قرار خواهند گرفت . رابطه زناشويي ما تحت تاثير قرار خواهد گرفت و اين منفي بودن به كليساهاي ما نيز سرايت خواهد كرد. اين واقعيتي اجتناب ناپذير است. اگر در اراده خدا نيستيد و از انجام آنچه كه خداوند به شما مي گويد ، خودداري مي كنيد ، ناگزير تاثيري كه بر ديگران خواهيد گذاشت ، خوب نخواهد بود .
در مورد يونس ، ناثير كاملا مشهود بود . كشتي كه او در آن سوار شده بود در اثر توفان در حال غرق شدن بود! مردم شروع به پرس و جو كردن نمودند: « مقصر كيست ؟ چرا به چنين مكافاتي گرفتار آمده ايم؟» قرعه افكندند و قرعه به نام يونس در آمد.
مردمان سوار كشتي از او پرسيدند : « با تو چه كنيم تا دريا براي ما ساكن شود ؟ ( يونس 1 : 11 ) چه پرسشي ! يونس به جاي اينكه بگويد : « بياييد دست به دعا برداريم و از خدا طلب مغفرت كنيم » ، گفت : مرا برداشته به دريا بيندازيد . »
يونس حاضر بود بميرد ولي از اراده خداوند پيروي نكند . بي ميلي و عدم رغبت او به خدمتي كه خدا خواسته بود انجام دهد ، از او فردي منفي و دلمرده ساخته بود . همچنين او آنقدر عصباني بود كه مرگ را بر زنده بودن ترجيح مي داد . پس آنان را به دريا انداختند و ماهي بزرگي آمده وي را بلعيد ، بدون اينكه او را بكشد . كارهايي كه خدا با آدمهاي عاصي مي كند ، بسي شگفت است ! اگر لازم باشد همه آفرينش جمع مي شوند تا هر طور شده ما را به راه درست بازگردانند. هنگامي كه يونس در شكم ماهي بزرگ زنده به گور شد ، شروع به دعا و توبه كردن نمود . سپس گفت :
« به آنچه نذر كردم وفا خواهم نمود » ( يونس 2 : 9 )
سرانجام ، يونس در حالي كه در شكم ماهي حبس بود ، راضي شد به آنجايي كه خدا مي خواهد ، برود.
اطاعت ظاهري
به عبارتي ديگر ، يونس سرانجام قبول كرد آنچه را كه قولش را به خداداده بود ، به او بدهد. در اينجا ما شاهد تغيير در رفتار او هستيم ، نه تغيير در ديدگاهش . بسياري از مردم از نظر ظاهري از رويايي كه كليسايشان دارد يا آنچه كه خدا در شهرشان انجام مي دهد ، متابعت مي كنند ، ولي باطنا دلشان با آن رويا يا آنچه انجام مي گيرد ، نيست . وقتي دلهايمان با اعمالي كه انجام مي دهيم هماهنگ نيست، از كارها و خدماتمان لذتي هم نخواهيم برد.
يونس عاقبت مجبور شد براي موعظه به نينوا برود . پس از اينكه پيغام خدا را اعلام كرد، مردم توبه كردند . ولي واكنش يونس چه بود ؟
« اما اين امر يونس را به غايت ناپسند آمد و غيظش افروخته شد » ( يونس 4 : 1 )
وقتي دلهاي ما با اراده خدا همساز يا اصطلاحا كوك نيست ، حتي اگر بيداري روحاني در شهر لاپلاتا آمد ، بسيار عصباني شدند . واقعا برايتان عجيب نيست كه يك مسيحي واقعي از آمدن بيداري روحاني برافروخته گردد.
بعضي ها ناراحتتد چون « شبان شخصي شان » را از دست داده اند . تا پيش از بيداري روحاني ، شبانان فرصت داشتند در پايان جلسه كليسايي دم دربايستند و با تك تك اعضا دست داده خوش و بش و احوالپرسي كنند. اما وقتي هزاران نفر جديد به كليساها رو مي آورند و ازدحام مي شود ، ديگر شبانان نمي توانند هميشه با تك تك اعضا دست بدهند . در واقع برخي از مردم حتي جا براي نشستن پيدا نمي كنند، و تازه غرغر و شكايت شروع مي شود .
برخي با شبانانشان تماس مي گيرند و از وضع موجود اظهار نارضايتي مي كنند . اينان در دلهاي خود براي شهرشان بار نداشته اند . تنها خواستشان اين بود كه كه كليسا فقط به آنها خدمت كند . اينها نه انسانها بدي هستند و نه افرادي پست و فرومايه – برخي از آنها حتي ساليان دراز مسيحيان وفاداري هم بوده اند ولي گاهي حتي وفادارترين مسيحيان هم نمي توانند خود را با كارهاي تازه اي كه خدا انجام مي دهد ، سازگار سازند . ذات و جوهره وفاداري اين است كه سيال باشد .
من در دل خود مي دانم كه هرگاه شروع به گله مندي و اظهار ناخرسندي مي كنم ، اين نشانه وجود خطا در وجود خودم است . وقتي اين اتفاق مي افتد ، فورا در دعا به حضور خدا مي روم و مي گويم . « خداوندا، مرا از اين ناخشنودي ، از اين عقده قرباني بودن و از اين انديشه كه من تنها كسي هستم كه با سفرهاي متعدد و خسته كننده بها مي پردازم ، آزاد ساز. » خيلي وقتها كه حس نارضايتي و شكايت به من هجوم مي آورد ، به شبانان عاليقدري مي انديشم كه در كشورهايي زندگي مي كنند كه زير جفا و فشار هستند و به خاطر انجيل هر روزه جانشان در معرض خطر است و من حتي شايستگي هم منبري با ايشان را ندارم .
زماني كه من و همسرم براي خدمت به جمهوري چك رفتيم، وقتي جلسات پر از قوت بودند- سالن مالامال از جمعيت بود و حضور خداوند آنجا را پرساخته بود . در آنجا دريافتم كه شباني كه ما را دعوت كرده بود ، رهبر كليسايي است با پيروان بسيار كه ماهها ي بسياري را در زندانهاي كمونيستي گذارنيده است . وقتي اين را شنيدم برخود لرزيدم چون فهميدم در اين جلسات كساني نشسته اند كه رنج و جفا به خاطر مسيح را با گوشت و پوست خود لمس كرده اند، زحماتي كه ما حتي از آنها خبر هم نداريم و اميدوارم كه هرگز هم تجربه شان نكنيم . دانستن ميزان جانفشاني آنان به خاطر مسيح مرا فروتن ساخت و با عث شد كه ديگر بر مشكلات خودم كه در مقايسه با مشكلات آنها هيچ است ، متمركز نشوم.
مشتاق اطاعت بودن
آتش خدا به ما اين اشتياق را مي دهد كه اراده خدا را به انجام رسانيم. آتش خدا يك احساس نيست – بلكه يك گرايش است . يك جور اشتياق براي خدا و جانهاي گمشده است. يونس صاحب خدمت، دعوت و عنوان بود ، ولي اشتياق نداشت . حتي با وجودي كه خدا وي را به كار گرفت ، ولي او از كار خداوند لذت نبرد.
حتي پس از آنكه شهر نينوا توبه كرد ، يونس به سماجت خود ادامه داد.
و نزد خداوند دعا نموده گفت: « آه اي خداوند، آيا اين سخن من نبود حيني كه در ولايت خود بودم و از اين سبب به فرار كردن به ترشيش مبادرت نمودم» ( يونس 4 : 2 )
وقتي بيش از اندازه با خدا بحث و بگو و مگو مي كنيم ، واقعا صحنه اي خنده دار پيش مي آيد . بحث كردن ما كاري بي معني است ، ولي ما باز به بحث كردن با خدا ادامه مي دهيم و مي گوييم : « خداوندا ، من به تو چنين و چنان گفتم. تو بايستي به حرفهاي من گوش مي دادي. حق با من بود.»
با اينكه يونس با خدا به بحث و جدل پرداخت ، باز خدا به او رحم كرد . خداوند به او چنين پاسخ گفت:
« آيا صواب است كه خشمناك شوي ؟ » ( يونس 4 : 4 )
اگر در حين انجام اراده خدا ، از دست او خشمناك شده ايد ، روح القدس در دلتان اين پرسش را از شما مي كند . آيا حق داريد كه خشمناك باشيد ؟ آيا درست است كه شكايت كنيد ؟ آيا حق داريد با دعوتي كه خدا از خودتان … خانواده تان … كليسايتان … يا شهرتان به عمل آورده مخالفت ورزيد ؟
تعداد كساني كه نسبت به اراده خدا عصيان مي ورزند زياد است ،ولي آنها هرگز سوار كشتي نمي شوند تا از دست خدا به جايي بگريزند . عصيان و نافرماني آنان زيركانه تر و نامحسوس تر است . اما همچنان از باور كردن آنچه كه خدا براي شهرشان مقدر فرموده ، سرباز مي زنند. مقاومت و مخالفت ايشان از نوع مخالفت خاموش است .
ما در آرزوي روزي هستيم كه اعضاي كليساها به شباناني كه براي شهرشان ديد و رويا دارند ، ملحق شوند و به آنها دلگرمي و قوت قلب بدهند. دعاي ما اين است كه كساني كه گوشه گود نشسته اند، پا به ميدان مبارزه گذارده براي رويايي كه خدا براي شهرشان دارد ، از بذل وقت و پول خود مضايقه نكنند .
اكنون خدا در شهرهاي مختلف ما را از خواب بيدار كرده روياي بيداري روحاني را ندا مي كند. او ما را به اين واقعيت فرا مي خواند كه هر يك از ما مي توانيم بخشي از كار حصاد را به عهده بگيريم . در روزگار يونس ، خدا به طور مستقيم و بي واسطه از يونس براي خدمت دعوت كرد امروز خدا در كليسا شبانان و رهبراني را گمارده تا ما را در جهت صحيح راهنمايي كنند.
زمان آن فرا رسيده كه هر غيظ و خشم و ناخرسندي را كنار بگذاريم . وقت آن است كه جسممان را مصلوب ساخته از اراده خدا پيروي كنيم . دقت كنيد كه يونس در ظاهر كارش را به خوبي انجام داد . او به نينوا رفت و پيغام خدا را خطاب به اهالي شهر موعظه نمود اما ديدگاهش همچنان نادرست بود.
« يونس از شهر بيرون رفته … نشست تا ببيند بر شهر چه واقع خواهد شد . ( يونس 4: 5 )
يونس هنوز اميدوار بود كه اين مردم عصيانگر ، شرور و پليد را خدا نابود سازد. از اين رو نشست و به شهر چشم دوخت . شايد شما هم نشسته و منتظريد و به زنان بي زباني از خدا مي خواهيد كه امور را مطابق ميلتان تعيير دهد.
شايد سالها پيش دل آزرده شده ايد و گفته ايد : « تا فلان مسئله درست نشود ، من ديگر با كليسا همكاري نخواهم كرد .» و منتظر نشسته ايد تا ببينيد چه روي خواهد داد . عيسي پيش رويتان ايستاده و مي گويد: « بيا ، دشمنانت را ببخش و برايشان دعا كن . با روياي كه من برايت دارم همگام شو .» نگذاريد رنجش موجب افتادنتان در دام يونس شود !
بعضي ها فكر مي كنند كه هميشه از خدا يك چيز را مي شنوند . شايد بدين خاطر باشد كه هنوز آنچه را كه خدا اول بار به ايشان گفته ، به انجام نرسانيده اند. برخي آدمها ترجيح مي دهند روزشان را با اندوه به شب برسانند، ولي دست از رنجش و نوميدي برنداشته در پي انجام اراده خدا نروند .
پرسش خدا اين است: « آيا من نبايد نگران شيكاگو … بوئينوس آيرس … بمبئي … يا شهر خود شما باشم ؟ » چرا ما بر مسيحيتي راحت طلبانه تر پا مي فشاريم ؟ چرا اينقدر در معرض وسوسه دست كشيدن از تلاش خود هستيم ؟ چرا مي گوئيم ديگر خيلي طول كشيده ؟ چرا با رويايي كه خدا براي شهرمان در نظر گرفته و با اين اميد كه اگر او توانست در نينوا تحول ايجاد كند ، پس مي تواند شهر ما را هم متحول سازد ، به خود جان و قوتي تازه نمي بخشيم؟
خدا براي به انجام رسانيدن اراده خود براي شهرهاي ما به دنبال افرادي وقف شده مي گردد. دعاي من اين است كه شما نه تنها در اعمال ظاهري خود ، بلكه در ديدگاه باطني خود ، اشخاصي وقف شده باشيد. دعا مي كنم كه شما در پاسخ به دعوت خدا قادر به گفتن اين جمله باشيد : « لبيك اي خداوند ».
همين اواخر در يكي از جلسات ، مرد جواني پيش من آمده گفت : « هنگامي كه من كودكي بيش نبودم ، خدا مرا به خدمت دعوت نمود . بعد من يك دوره سرگشتگي و نابساماني را پشت سر گذاشتم و تا به امروز اين سرگشتگي ادامه داشت . اما امروز من به محراب آمده ام تا به خداوندبگويم كه آماده ام به قولم وفا كنم و به دعوتي كه خداوند از من به عمل آورده ، لبيك بگويم .»
روزي در جنوب تگزاس ، وقتي موعظه ام تمام شد ، مترجم جوانم به من رو كرده گفت: « من حتما ژاپني ياد خواهم گرفت ! » سپس برايم توضيح داد كه سالها پيش از سوي خدا هدايت شده كه زبان ژاپني را فرا بگيرد و براي انجام خدمت ميسيونري در آن كشور خويشتن را آماده سازد. اما او پشت گوش انداخته ، در اطاعت از فرمان خدا تاخير كرده بود ، ولي اكنون او آماده فرمانبرداري بود . آيا شما هم برخي از فرمانهاي خدارا در كنج قفسه اي گذاشته ايد تا خاك بخورند ؟
عيسي فرمود : « نسل شرارت پيشه و زناكار آيتي مي خواهند ! اما آيتي بديشان داده نخواهد شد ، جز آيت يونس نبي . زيرا همان گونه كه يونس سه شبانه روز در شكم ماهي بزرگ بود ، پسر انسان نيز سه شبانه روز در دل زمين خواهد بود . » ( متي 12 : 39 – 40 ). براي عيسي دلايل انساني زيادي وجود داشت تا از انجام اراده خدا سرباز زند . او به عنوان يك انسان چنين دعا كرد: « اي پدر ، اگر اراده توست ، اين جام را از من دور كن؛» ( لوقا 22: 2 ) ، اما پشت سرش چنين گفت : « اما نه خواست من ، بلكه اراده تو انجام شود .»
خادماني هستند كه بايد از نو با آتش خدا شعله ور شوند. من يقين دارم كه بخشي از نقشه خدا بر روي زمين در عصر حاضر بيدار كردن و از نو احيا كردن خادمان خفته در خواب غفلت است . وجود اين خادمان احيا شده براي بدن مسيح در حكم ويتامين هاي لازم براي بدن انسان است.
يونس هرگز به طور رسمي از دين برنگشت . او هيچوقت ايمان به خدا را ترك نگفت. و هرگز از قوم خدا نبريد. ولي دلش از اراده خدا دور بود . شايد شما هم يكي از اعضاي فعال كليسايتان هستيد و اصلا خودتان را رويگردان از مسيح نمي دانيد . با اين وجود پيوسته در برابر نداي خدا مقاومت كرده ايد. شايد گيج و سردرگم مانده باشيد كه اصلا اراده خدا چيست . نااطاعتي هميشه با خود سردرگمي مي آورد، ولي اطاعت ، شفافيت را تنها را رخنه كردن از ميان اين فضاي مه آلودي كه به وسيله نااطاعتي به وجود آمده ، اين است كه بي درنگ گامهايي در جهت اطاعت برداريم.
اي مرد يا زن خدا برخيز . بار ديگر دل خود را به انجام اراده اش در زندگيت بسپار. شهرت را براي خداوند صيد كن . دست از كشيدن دل خود به دنبالت بردار . روز نجات رابه آناني كه محتاج شنيدنش هستند، اعلان كن . نگذار روحيه منفي ، رنجش و دل آزردگي يا بهانه هاي گوناگون مانع از انجام اراده او توسط تو شوند . تو هم بيا و جزيي از نقشه اي كه خدا مي خواهد در شهرت پياده كند ، باش.
اگر بر سر اينكه همه چيز را به خداوند تقديم كني ، با خود كشمكش داري ، به اين دليل است كه هنوز به پدري كه تو را دوست دارد ، توكل نداري . به خاطر داشته باش كه اراده خدا ، كامل و نيكو و پسنديده است ( نگاه كنيد به روميان 12 : 2 )
اين عبارت را كه يادآور نيكويي خدا در حق زندگي شما است ، دريابيد:
خداوند نصيب قسمت و كاسه من است تو قرعه مرا نگاه مي داري . خطه هاي من به جايهاي خوش افتاد . ميراث بهي به من رسيده است( مزمور 16 : 5- 6 )
دعاي توبه
اي خداوند ، تو را به خاطر كلامت شكر مي كنم . دعا ميكنم كه قلبم را از اين گناه عدم موافقت با اراده ات برهاني . مرا از ناخرسندي اين جهاني آزاد ساز . مرا از روح غرغر و شكايت برهان . روح القدس ، همين حالا آمده مرا در برگير . از تو مي خواهم زندگي و خدمتم را متحول سازي . خداوندا ، مي خواهم عوض شوم. مي خواهم كه نه تنها پايهايم بلكه دلم نيز در پيروي از اراده تو باشد . من از ناخرسندي ، افسوس خوردن و دل ناخشنود داشتن دست مي كشم و با شادماني در پي انجام اراده تو بر مي آيم . اي خداوند ، هر چه از من بخواهي بكنم ، با جان و دل مي كنم . همان گونه كه به من آموختي كه چطور اراده ات را انجام دهم ، و همانطور كه مرا براي انجام اراده ات تجهيز كردي ، عمل خواهم نمود . مطيع اراده تو هستم .
پدر ، دعا مي كنم كه پيش از بنا كردن هر چيز در زندگي من ، نخست مشكهاي كهنه را خنثي ساز. بهانه تراشي هاي مرا نابود كن. مرا از كشمكش دروني ام آزاد كن . بله ، خداوندا از تو خواهش مي كنم كه پيش از كاشتن و بنا كردن ، ابتدا ريشه كن و ويران نمايي . بيا و عمل انهدام الهي خود را در دل من به انجام برسان . هر عمل جسم ، هر فكر شيطاني ، هر انديشه پريشان ، هر نااطاعتي و عصيان را در هم بكوب . اي خداوند، از طريقهاي خودم چشم مي پوشم و پيروي از راههاي تو را بر مي گزينم . از داشتن نگرش قضاوت گرانه و انتقاد آميز كه هميشه روياي رهبران يا برنامه هاي كليسا را زير سوال مي برند ولي هرگز براي كمك كردن قدمي برنمي دارند ، دست بر مي دارم.
مرا ببخش ، حماقتهاي مرا بيامرز ، غرور و خود بيني ام را ببخش . خداوندا ديگر نمي خواهم درمانده باشم . فرقي نمي كند مرا به كارگيري. اي خداوند، اموال و دارايي هاي من در خدمت پادشاهي توست . چون فيضت را نصيبم گرداني ، با حكمت آنها را اداره خواهم كرد و هر چه از من بخواهي تقديمت خواهم نمود . اي خود خواهي ، به نام عيسي مسيح از زندگي من دور شو ، اي خود محوري ، به نام مسيح از زندگي من دور شو. روح القدس ، بيا و شخصيت مسيح را در دل من نقش ببند . خود را از هر چيزي كه به طريقهاي كهنه تعلق دارد خالي مي كنم . من در مسيح هستم . چيزهاي كهنه در گذشت ، اكنون همه چيز تازه شده است . خداوندا ، اكنون آمده دم زندگي بخش خود را به كالبد انديشه هايم ، خدمت و كارم بدم . پدر ، دعا مي كنم كه چشمان مرا لمس نمايي تا بي درنگ روياي تو را به روشني ببينم . پدر دعا مي كنم كه هرگز از قلبم در دو روي نگردانم ، بلكه با تمامي دل و وجودم تو را خدمت نمايم ، به نام عيسي مسيح آمين .
فيليپ از ايران