فصل دوم
گناه یعقوب : به کار بردن اسباب دنیوی
برای کسب برکت الهی
در شهر بزرگ شبانی بود که تاسیس پانزده کلیسای کوچک درپیرامون کلیسای مادر را جزو نقشه خود قرار داده بود. با وجودی که این پانزده کلیسا ابتدا با اهداف بشارتی شروع به فعالیت کردن ولی چیزی نگذشت که هر یک از کلیسای مادر جدا شدند و اعلان استقلال کردند . خادمی که مسئولیت هدایت یکی از این کلیساهای کوچک را داشت احساس می کرد که دیگر نمی تواند به عنوان کمک شبان خدمت کند. او می خواست خودش شبان ارشد باشد .
بنابر این روزی استعفا داد و تمام اسباب و اثاثیه ای را که شبان در اختیار کلیسایش گذاشته بود ، بار کامیون کرد و حتی سیستم صوتی و صندلی ها و منبر را هم با خود برد . او حتی از خیر تزئینات مقابل سکوی موعظه هم نگذشت و همه چیز را برد.
در واقع اگر این مرد قدری صبر می کرد، سرانجام خودش شبان ارشد کلیسا می شد ، ولی او عجله داشت و نمی توانست صبر کند ، بدین ترتیب او خود را شبان نامید .
هنگامی که من برای نخستین بار این موضوع را شنیدم ، هنوز جوان و چیزهائی را که امروز در مورد گناهان دوازه گانه می دانم ، آن روز نمی دانستم . مطمئن بودم که این شبان خود گماشته چند ماهی بیشتر دوام نخواهد آورد . هر روز منتظر شنیدن خبر شکست مفتضحانه او بودم . اما او شکست نخورد . او کلیسایش را با چند عضوی که از کلیسای مادر دزدیده بود آغاز کرد و جماعت به رشد عادی خود ادامه داد . اما داستان به همین جا پایان نیافت ، پانزده سال بعد که دیگر همه زخمها شفا یافته و یا فراموش شده بودند، او با عمل خائنانه چند تن از اعضای هیئت رهبری کلیسایش روبرو شد . چند نفر از رهبران جوان کلیسایش نسبت به او خیانتی کردند بدتر از خیانت وی به شبان ارشدی که وی قبلا زیر دستش کار می کرد. گناهان گذشته او اکنون گریبان خودش را گرفته بود . بالاخره او آنچه را که کاشته بود درو کرد .
قانونی روحانی وجود دارد که نمی توان آن را نقض کرد. حتی اگر از خدا مسح داشته باشیم و شاید بیماران را شفا بدهیم و معجزات از دستان ما جاری شود ، ولی کلام خدا می گوید :
« فریب نخورید: خدا را استهزا نتوان کرد . انسان هر چه بکارد ، همان را خواهد دروید . » ( غلاطیان 6 : 7 )
ممکن است پانزده سال طول بکشد و ممکن هم هست تا آمدن مسیح اتفاق نیفتد ، ولی روزی باید بابت کارهایی که کرده ایم به خدا حساب پس بدهیم . به همین خاطر نیفتادن در دام گناه یعقوب از اهمیت زیادی برخوردار است .
موفق اما غیر اخلاقی
آیا تا به حال شده که در کلیسا از پیشرفت و موفقیت شبانی که فاقد اخلاقیات درستی هستند حیرت کنید ؟ من آدمهای خائنی را می شناسم که به مدارج بالایی از موفقیت دست یافته اند . حتی کسانی را می شناسم که زنا کارند ولی در زندگی موفقند .
در کتاب مقدس ، یعقوب نمونه خوبی است از کسانی که قواعد اخلاقی را زیر پا می گذارند ولی به خاطر دعوتی که در زندگی خویش دارند ، شاهد موفقیت را نیز در آغوش می کشند . در بابهای 25 و 27 پیدایش می بینیم که چطور یعقوب از یک آدم حیله گر به یک فرد غاصب تبدیل گرید . او عملا موقعیت کسی دیگر را از وی دزدید . همچنین او یک معامله گر بود؛ او در بیت ئیل با خدا وارد معامله شد ( پیدایش 28 ) . بیت ئیل یعنی « خانه خدا » . خیلی ازمردم پایبند بیت ئیل هستند . آنان پایبند دین و خانه خدا هستند که این البته خوب است ، ولی این قبیل آدمها پا را از این حد فراتر نمی گذارند .
سالها بعد یعقوب در فنیئیل ، آنجائی که با فرشته خدا کشتی گرفت و تبدیل به مردی شکسته و فروتن گردید ، اطراق نمود . تا زمانی که ما در زندگی خود به فنییل روحانی نرسیم ، هر موفقیتی که بدست آوریم در پادشاهی خدا چندان ارج و منزلتی ندارد.
همه ما برای کشتی گرفتن با فرشته خدا زمانی خاص داریم ! در این کشتی ما شکست می خوریم و او به بدن ما آسیب وارد می سازد . این درست زمانی است که اهداف خدا در زندگی ما می خواهند شروع به تحقق یافتن نمایند. همه ما نیاز داریم با خدا کشتی بگیریم تا بدین وسیله غرورمان خورد شود . در این چند سال اخیر خدا در سطحی تازه مرا در زندگیم خورد کرده است . درست در لحظاتی که فکر می کنیم دیگر از شکسته شدن فارغ شده ایم ، یک شکستگی دیگر به سراغمان می آید . زندگی مسیحی آمیخته به این گونه شکستگی ها بهترین طریق راه رفتن با خداست . این شکستگی نه مخرب است و نه لطمه زننده ، بلکه بر عکس مفید است چون در شکستگی جسم ما مجروح می گردد، ولی روحمان شفا می یابد .
اراده خدا در زمانی نامناسب
کتاب مقدس به ما می گوید که عیسو ، برادر یعقوب به خاطر نداشتن صبر و شکیبایی عملا دعوت و آینده خود را فدا کرد . در پیدایش 25: 29 – 34 چنین می خوانیم:
« روزی که یعقوب آش می پخت و عیسو وامانده ، از صحرا آمد و عیسو به یعقوب گفت : از این آش ادوم ( یعنی سرخ ) مرا بخوران ، زیرا که وامانده ام » . از این سبب او را ادوم نامیدند .
یعقوب گفت : امروز نخست زادگی خود را به من بفروش عیسو گفت : « اینک من به حالت موت رسیده ام ، پس مرا از نخست زادگی چه فایده ؟ »
یعقوب گفت : « امروز برای من قسم بخور.» پس برای او قسم خورد و نخست زادگی خود را به یعقوب فروخت . و یعقوب نان و آش عدس را به عیسو داد ، که خورد و نوشید برخاسته ، برفت . پس عیسو نخست زادگی خود را خوار نمود.
هم عهد عتیق و هم عهد جدید به ما می گویند که عیسو به خاطر این عمل نسنجیده خود به تلخی گریست. ( نگ پیدایش 27: 34 ؛ عبرانیان 12: 16-17 ) . او کوشید حق پسر ارشد بودن ( نخست زادگی ) و برکت را بازپس بگیرد ، ولی دیگر خیلی دیر شده بود. او آنها را در ازای ارضای آنی نیازهایش مبادله کرده بود. همچنین عیسو در پی کسب موفقیت آنی بود . به تعبیری او مرتد گردید ؛ کسی که ایمان خویش را انکار می کند .
در اینجا برای ماهایی که در زندگیمان از جانب خدا وعده ها ، نبوتها و دعوتهایی داریم کلامی هشدار دهنده وجود دارد . اگر بی صبر و حوصله شویم ، اگر اشتهایمان برای هر چه زودتر به رسمیت شناخته شدن و به موقعیت رسیدن زیاد باشد ، آنوقت از سرنومیدی و استیصال مرتکب عملی می شویم ، مشابه کار عیسو . او برکتش را در ازای یک کاسه آش عدس فرخت .
یعقوب از سوی خدا خوانده شد تا وارث برکتی گردد که عیسو رهایش کرده بود و به هر جهت خدا این برکت را نصیب وی می کرد . با این وجود نکته جالب در پادشاهی خدا این است که هدف وسیله را توجیه نمی کند . شاید فکر کنیم که اگر خدا وعده چیزی را به ما داده ، پس باید برای گرفتن آن دست به تلاش بزنیم. اما او می خواهد که ما صبر کنیم تا زمانش به کمال برسد .
بعضی از جدایی ها یا شقاقها در کلیسا ، ریشه در نگرش یعقوب دارند . کسی که در رهبری کلیسا خدمت کوچکی دارد ، ممکن است ادعا کند که خدا او را برای هدایت کلی کلیسایش فراخونده است . شبان کلیسا احتمالا به فرد مورد نظر پیشنهاد می کند که اول به مدرسه کتاب مقدس برود تا برای خدمت آماده شود و بعد هم دو سالی را برای ورود به خدمت آماده شود. اما شخص مورد بحث به جای آنکه مسیر طولانی تر آمادگی را طی کند ، اوقاتش تلخ می شود و از کلیسا جدا می گردد . چند نفر از اعضا هم دنبالش می روند . او که نمی تواند تا زمان فرارسیدن موعد برکت صبر کند، از همان یکشنبه آینده خدمت موعظه را آغاز می نماید و تازه از خدا انتظار مسح خدمت نیز دارد.
نکته گیج کننده آن است که گاهی خداوند آن خدمت جدید را مسح نیز می کند . ما که نظاره گر این مسئله هستیم ته دلمان از خدا می خواهیم روشش را تغییر دهد . ممکن است چنین دعا کنیم : « خداوند ا ، ناکامش کن، او را چنان در زندگیش به فلاکت بینداز که مردم عدالت تو را ببینند.» گهگاه مسیحیان خیرخواه از مشاهده چنین وضعیتی سر خورده می شوند . آنان توقع دارند عدالت خدا فرد عامل شقاق در کلیسا را با لگد به کناری پرتاب کند. دوست دارند موفقیت را در حق شخص خائن د رظرف دو سه هفته ببینند . ولی روش خدا – دست کم همیشه – اینگونه نیست .
من شنیده ام که بعضی مسیحیان از سر خشم صحبت از توسل به قانون میکنند تا از طرف دعوای خود پولی هنگفت به جیب بزنند . اگر مثلا هزار دلار از دست داده اند ، حاضرند در ازایش دو هزار دلار غرامت بگیرند . یک چنین دعوای حقوقی می تواند بسیار ناجوانمردانه باشد . ما مسیحیان لازم است مطالباتمان را با افسار انصاف مهار کنیم . باید طالب عدالت باشیم نه بنده طمع.
بسیاری از مسیحیان مفهوم صداقت ، مساوات و انصاف را از یاد برده اند . مشکل اینجاست که این افراد بدون رعایت انصاف و درستی ممکن است بارها به موفقیت های مالی و یا حتی در کار خداوند به پیشرفتهایی نایل شوند . آنان خودشان را با آدمهای فروتنی که همیشه در حال توبه و جلب رضایت خدا هستند مقایسه میکنند و وقتی میزان موفقیت و ثروت خود را با آنان می سنجند ، به این نتیجه می رسند که برکات زیاد در زندگیشان نشانه خشنودی و تایید خداست .
وقتی خدا ملتی را به بیداری روحانی دعوت می کند ، اولین چیزی که در آنها دیده می شود اکراه از گناه است . شاید کلیسا به خاطر نداشتن قوه تشخیص روانی نتواند به گناهی که در درونش لانه کرده و عاقبت منجر به خرابی روابطش می گردد ، پی ببرد . یعقوب توانست حق نخست زادگی را از برادرش عیسو بخرد ، ولی اعتماد او را از دست داد . رابطه اش با برادر تیره شد و این تیرگی تقریبا تا آخر عمرش باقی ماند . چون او برای رسیدن به آنچه که خواست خدا بود ، از وسایل دنیوی بهره گرفت ، اعمالش باعث جدایی درخانواده گردید .
هنگامی که جاه طلبی جایگزین دید روحانی می گردد
بی صبری ثمره دنیوی بودن است . مواقعی هست که ما به خاطر تاخیر در انجام وعده های خدا عصبی می شویم ؛ بدون اینکه بدانیم بعضی از این تاخیرها مستقیما از سوی خدا ترتیب داده شده اند . ما د رعصر ارضای آنی به سر می بریم . به دنبال راه حل های فوری – آن هم به هر قیمتی – می گردیم . هر وقت اینگونه است ، مطمئن باشید که خصلت دنیوی بودن باعث می شود که جاه طلبی جای دید روحانی را در زندگی ما بگیرد و این خود سبب می شود که « بهترین » را به خاطر به دست آوردن « خوب » از دست بدهیم .
برای رفتن در طریق های خداوند راه بهتری هم هست ؛ و آن راهی نیست جز شاهراه تقدس و پارسایی و تسلیم شدن به زمان بندی وی ؛ راه صبوری خدا پسندانه و سرسپردگی کامل .
یعقوب نه تنها حق نخست زادگی را از چنگ عیسو در آورد ، بلکه برکت پدرش را نیز از آن خود ساخت. او برای فریب دادن پدرش و گرفتن برکت از وی با همدستی مادرش نقشه ای کشید :
یعقوب به مادر خود رفقه گفت : « اینک برادرم عیسو ، مردی موی دار است و من مردی بی مو هستم ، شاید که پدرم مرا لمس نماید ، و در نظرش مثل مسخره ای بشوم ، و لعنت به عوض برکت بر خود آورم . » مادرش به وی گفت : « ای پسر من ، لعنت تو بر من باد ! فقط سخن مرا بشنو و رفته ، آن را برای من بگیر.» پس رفت و گرفته ، نزد مادر خود آورد و مادرش خورشی ساخت به طوری که پدرش دوست می داشت . و رفته جامه فاخر پسر بزرگ خود عیسو را که نزد او در خانه بود گرفته به پسر کهتر خود یعقوب پوشانید، و پوست بزغاله را بر دستها و نرمه گردن او بست . او خورش و نانی که ساخته بود به دست پسر خود یعقوب سپرد .
پس نزد پدر خود آمده گفت : « ای پدر من !» گفت « لبیک ، تو کیستی ای پسر من ؟ » یعقوب به پدر خود گفت : « من نخست زاده تو عیسو هستم . آنچه به من فرمودی کردم و الان برخیز ، بنشین و از شکار من بخور ، تا جانت مرا برکت دهد.» اسحاق به پسر خود گفت : « ای پسر من ! چگونه بدین زودی یافتی ؟ » گفت : « یهوه خدای تو به من رسانید » ( پیدایش 27 : 11- 20 )
یعقوب درست مثل یک مذهبی عمل کرد و رو در روی پدرش دروغ گفت . اسحاق سالخورده بود و چشمانش خوب نمی دید ، به همین خاطر به یعقوب گفت : « ای پسر من نزدیک بیا تا تو را لمس کنم ، که آیا تو پسر من عیسو هستی یا نه » ( آیه 21 ) . من سه پسر دارم ، آنها برای فریب دادن من راهی کشف کرده اند . وقتی من در سفر هستم و از آنجا با خانه تماس می گیرم ، یکی از پسرها که می تواند تقلید صدا کند، به جای دو برادر دیگر خود را معرفی می کند . هر وقت می پرسم: « کی پشت خط است ؟ » او با صدای مبدل نام برادر کوچکترش را می گوید. یکی دوبار اول من واقعا گول خوردم و قکر کردم با پسر آخرم حرف می زنم . این بازیگوشی پسرها مرا کمک کرد تا موقعیت اسحاق را در لحظاتی که که یعقوب خود را عیسو معرفی می کرد بهتر درک کنم ، به ویژه که اسحاق بسیار سالمند بودو نه چشمانش خوب می دید و نه گوشهایش خوب می شنید .
یعقوب جلو آمد تا اسحاق بدنش را لمس کند ، اسحاق به او گفت : « آواز یعقوب است ، لیکن دستها ، دستهای عیسو است » ( آیه 22 ) . اسحاق نتوانست دستهای یعقوب را تشخیص دهد چون به خاطر پوست بزغاله ، آنها هم پشمالو بودند ، پس او را برکت داد . اسحاق پرسید : « آیا تو همان پسر من عیسو هستی؟» گفت : « من هستم » . نتیجه این دروغ چه بود ؟ یعقوب برکت گرفت .
هضم کردن این موضوع دشوار است . انسان دروغ بگوید و نیرنگ بزند و آنوقت برکت هم بگیرد . او از این جهت برکت گرفت که در هر صورت برکت می گرفت . از پیش چنین برای او مقدر شده بود . اما یعقوب برای تحقق هدفهای خدا به وسایل دنیوی متوسل شد . برکت ارزشمندی به سوی او سرازیر شد اما این برکت یافتن بدین معنا نبود که خدا حیله وی را نادیده گرفته است .
وقتی عیسو دریافت که رودست خورده به پدر خود گفت : « ای پدر من ، آیا همین یک برکت را داشتی؟ به من ، به من نیز ای پدرم برکت بده !» و عیسو به آواز بلند گریست . پدرش اسحاق در جواب او کلامی دشوار گفت ( نگ به پیدایش 27: 39-40 )
در آیه 41 نتیجه فریبکاری یعقوب را مشاهده می کنیم:
و عیسو به سبب آن برکتی که پدرش به یعقوب داده بود،بر او بغض ورزید؛ و عیسو در دل خود گفت « ایام نوحه گری برای پدرم نزدیک است ، آنگاه برادر خود یعقوب را خواهم کشت .»
فریبکاری یعقوب جانش را به خطر افکند . اگر گذشته شما در خون عیسی غرق نشده ، می تواند در آینده موجب آزارتان شود. اگر سر کسی کلاه گذاشته ایم یاید به گناه خود اعتراف کنیم . باشد که اگر چیزی دزدیده ایم ، دروغی گفته ایم یا مردم را فریب داده ایم تا سودی عایدمان شود ، روح القدس دلهایمان را روشن سازد و آن مورد را بر ما مکشوف نماید . اگر کلامی ناراست بر زبان آورده ایم ، خدا به ما فیض خواهد بخشید تا آن را زیر خون عیسی بیاوریم.
به علایم هشدار دهنده توجه کنید !
روزی از جلوی دفتر کارم در شهر لاپلاتای آرژانتین سوار اتومبیل شدم تا خودم را به خانه برسانم . وضعیت ترافیک در آرژآنتین تا حدودی با جاهای دیگر دنیا فرق دارد . اگر راه نروید . دیگران شما را به جلو هل می دهند ! برای اینکه از وقوع تصادف جلوگیری کنم تمام حواسم جای دیگر بود و متوجه چراغ قرمز نشدم ، یعنی راستش را بخواهید اصلا خود چراغ قرمز راهنمائی را ندیدم و از تقاطع گذشتم . حدود پنجاه اتومبیل دیگر هم از این موضوع استفاده کرده دنبالم آمدند . اما هنوز چیزی نگذشته بود که متوجه چراغ دیگری شدم که از پشت سرم می درخشید ! چراغ گردان پلیس !
اگر شما کشیش یا خادم کلیسا باشید می توانید در چنین شرایطی خودتان را جای من بگذارید و حال مرا درک کنید در سکوت دعا می کردم : « خداوندا ، خواهش می کنم نگذار شغلم را بپرسد .» اتومبیل را نگه داشتم ، افسر راهنمایی جلو آمد و من برایش توضیح دادم که اصلا تقصیری نداشتم . برای جلب ترحم او گفتم : « جناب سروان ، راستش را بخواهید متوجه چراغ قرمز نشدم . حتی ندیدم که اصلا چراغ راهنمایی آنجا هست . » او اصلا تحت تاثیر جوابم قرار نگرفت ، چون پیامدهای گذشتن از چراغ قرمز – چه من آن را ببینم و چه نبینم می توانست اسفناک باشد .
خدا هم تعدادی چراغ قرمز روحانی نصب کرده که ما نباید از آنها عبور کنیم . او ازما می خواهد که هوشیار و بیدار باشیم و حواسمان هم کاملا جمع باشد . باید از خود سوال کنیم : « آیا من انسان روراستی هستم یا مثل یعقوب اهل کلک و فریب می باشم ؟ آیا برخوردها و بده بستانهایم با مردم بر اساس شرافت و صداقت است یا پیوسته به دروغ های کوچک و مصلحت آمیز و حرفهای نیمه راست متوسل می شوم ؟
حرف نیمه راست با دروغ هیچ فرقی نمی کند . ندانستن باعث رهیدن ما نمی شود . نمی توانیم وقتی به دروازه آسمان رسیدیم ، با گفتن : « خداوندا ، متاسفم ؛ من داستان زندگی یعقوب را نخوانده بودم » ، ندانستن را بهانه کنیم . خداوند در جوابمان خواهد گفت: « ولی تو ده نسخه کتاب مقدس باترجمه های مختلف در خانه ات داشتی .»
بعضی ها حاضرند جانشان را به خاطر گرفتن کتاب مقدس در دستهایشان ، فدا کنند . تاریخ کلیسا یاد و خاطره کسانی را که جان خود را بر سر نگهداری از دست نوشته های کلام خدا گذاشتند ، ثبت کرده است. به واسطه جانبازی آنان است که ما امروز آزادانه کلام خدا را در دسترس داریم . دعوت خدا از ما این است که در پارسایی تعلیم بگیریم و در کلامش حکیم و دانشمند باشیم . شاید بتوانیم ندانستن را بهانه کنیم ، ولی این بهانه ما را از قلاب خلاص نمی کند . نمی توانیم در حالی که علایم هشدار دهنده برابر چشمانمان قرار گرفته اند آنها را نادیده بگیریم.
بیت ئیل : معامله با خدا
همان کسی که سر برادرش عیسو کلاه گذاشته بود ، اکنون می خواست خدا را گول بزند . او سعی کرد با خدا وارد معامله شود. احتمالا او با خود می اندیشیده که چون توانسته در بسیاری از مقاطع زندگی از فریب و نیرنگ استفاده کند ، این بار هم می تواند سر خدا را کلاه بگذارد.
یعقوب در بیت ئیل رویایی دید و در این رویا خویشتن را در حضور خداوند یافت .
پس یعقوب از خواب بیدار شد و گفت : « البته یهوه در این مکان است و من ندانستم » پس ترسان شده، گفت : « این چه مکان ترسناکی است ! این نیست جز خانه خدا و این است دروازه آسمان . » بامدادان یعقوب برخاست و آن سنگی را که زیر سر خود نهاده بود گرفت و چون ستونی برپا داشت و روغن بر سرش ریخت . و آن موضع را بیت ئیل نامید ، لکن نام آن شهر اولا لوز بود . و یعقوب نذر کرده گفت : « اگر خدا با من باشد و مرا در این راه که می روم محافظت کند و مرا نان دهد تا بخورم و رخت تا بپوشم ، تا به خانه پدر خود به سلامتی برگردم ، هر آینه یهوه ، خدای من خواهد بود .»
یعقوب به مجرد بیدار شدن از خواب با خدا پیمان بست که من آن را « پیمان مشروط » می نامم. وقتی بیداری روحانی بیاید ، این قبیل چیزها خیلي سریع معلوم می شود . وقتی جنبش خدا در میان ما آغاز شود ، کسانی که مثل یعقوب هستند بی درنگ خواهند گفت : « اگر فلان چیز را بدست آورم ، خدا را خدمت خواهم کرد .» کسانی که ما فکر می کردیم کاملا سرسپرده خدا هستند ناگهان تبدیل به مسیحیان مشروط می شوند . آنان با شرایط خودشان با خدا عهد و ییمان می بندند . « اگر خدا این کار را برایم بکند ، پیرویش می کنم و گرنه ، من یکی که نیستم .»
یک بانوی مسیحی را می شناختم که مادر بیمارش را به کلیسا آورد تا بلکه شفا یابد . اما چون مادرش شفا نیافت ، آن بانو هم از کلیسا برید . او به خاطر آنچه که روی داد – یا روی نداد – از انجیل روی گرداند . او فکر کرده بود می تواند با خدا معامله کند و وی را متقاعد سازد تا به معیارهایش گردن نهد.
آدمهایی نظیر این زن ، یعقوبهای زمانه ما هستند ، با خدا معامله می کنند و وقف و سرسپردگی شان مشروط است . آنها نمی گویند که اگر حتی سرشان را از تن جدا کنند ، باز خداوند خدایشان است ، بلکه سعی می کنند خودشان خدای زندگیشان باشند . این یعنی جوهره غرور.
یعقوب می توانست بگوید : « حتی اگر هرگز مرا به خانه پدرم باز نگردانی ، باز هم خدای من خواهی بود. تنها می خواهم بدانم که تو از من خشنودی .» ولی او پس از معامله ناجوانمردانه ای که با برادرش کرد، با شرایط به حضور خداوند آمد . شاید با ناراستی و تقلب بتوانم میانبر بزنیم و پیشرفتهایی بکنیم ولی سرانجام محصول تلخی را که کاشته ایم درو خواهیم کرد.
کشتی گرفتن ، راه شما به سوی قدرت
یعقوب که در قبال پدر و برادرش چنین متقلبانه رفتار کرده بود ، محصول عمل خود را به صورت خیانت و تقلب دیگران در قبال خودش ، درو کرد . زمانی که سنش بیشتر شده بود ، پدر زنش لابان سرش کلاه گذاشت . هفته عروسی اش ، یک هفته بحرانی بود . وی پس از شب عروسی فهمید که لابان دختر بزرگترش لیه را به وی داده است ! او مجبور شد برای پرداخت بهای ازدواج با راحیل که زن محبوبش بود هفت سال دیگر برای لابان کار کند .
یعقوب فریبکار ، حال از کسی دیگر فریب می خورد . او تنها انچه را که خود کاشته بود درو می کرد . و چه محصول بدی هم درو کرد . حتی با وجود تمام برکات خداوند ؛ حتی با وجود دعوت بلندی که خدا از او به عمل آورده بود تا پدر ملتهای بسیار باشد ، باز فریبکار فریب خورد .
یعقوب به قدری سرخورده شد که خانه پدر زنش را ترک کرد دیگر نه د رخانه لابان جایی داشت و نه در خانه پدرش . هیچ جا ، جای او نبود . اکنون فریبکار کاملا منزوی شده بود . نه خدمتی داشت و نه ظاهرا آینده ای . تنها هم و غمش این بود که زنده بماند و به دست برادرش کشته نشود . مردی که همیشه ترفندی در آستین خود داشت ، اکنون از هر ترفندی می گریخت . او کاملا مستاصل بود .
من معتقدم که خدا با رحمت خود اجازه می دهد که چنین استیصال و بحرانی در زندگی هر کدام از ما پیش بیاید چون می خواهد ما را از مرحله مسیحیت مشروط یک پله بالاتر بیاورد . یعقوب در شرف یک رویارویی جدی با خدا بود ؛ رویارویی که قرار بود به تسلیم مشروط او به اراده خدا خاتمه دهد . این لحظه حساس را در پیدایش 32 می خوانیم :
و شبانگاه خودش برخاست و دو زوجه و دو کنیز و یازده پسر خویش را برداشته ایشان را از معبر یبوق عبور داد . ایشان را برداشت و از آن نهر عبور داد ، و تمام مایملک خود را نیز عبور داد . و یعقوب تنها ماند و مردی با وی تا طلوع فجر کشتی می گرفت . و چون او دید که بر وی غلبه نمی یابد ، کف ران یعقوب را لمس کرد و کف ران یعقوب در کشتی گرفتن با او فشرده شد. پس گفت : مرا رها کن زیرا که فجر می شکافد، گفت : « تا مرا برکت ندهی تو را رها نکنم .» به وی گفت : « نام تو چیست ؟ » گفت : « یعقوب » گفت : « از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل ، زیرا که با خدا و با انسان مجاهده کردی و نصرت یافتی .» و یعقوب از او سوال کرده گفت : « مرا از نام خود آگاه ساز . » گفت : « چرا اسم مرا می پرسی ؟ » و او را در آنجا برکت داد . و یعقوب آن مکان را فنیئیل نامیده گفت : « زیرا خدا را روبرو دیدم و جانم رستگار شد . » ( پیدایش 32: 23- 30 )
خوب توجه داشته باشید : یعقوب که قبلا برکت را از برادر خود دزیده بود ، هنوز برکت می طلبید . این بار هم برکت را به دست آورد ولی البته با معیارهای خدا، نه خودش . خیلی از مسیحیان همه جور ترفند و کلک به کار برده اند ولی هنوز از برکت تهی هستند . آلن ردپث ( Allen Redpath ) در مقاله ای تحت عنوان رهبری ، پیرامون آن لحظه کشمکش یعقوب با خدا که بیست سال پس از گریختن به ارام روی داد ، مطالب جالبی می نویسد :
فرشته ای که با او کشتی گرفت و درست در همان نقطه ای که احساس قوت می کرد ، با او به مقابله برخاست . او از لحظه ای که به دنیا آمد ، پاشنه پای برادر دوقلویش را گرفته بود و در سرتاسر زندگیش نیز توانسته بود در برابر هماوردهای خود پیروز از میدان خارج شود . هنگامی که مرد غریبه دید نمی تواند بر او غلبه بیابد گودی ران او را گرفت و مفصل رانش را از جایش بیرون کشید . ران ستون قوت انسان است و مفصل ران به انسان امکان نشستن و برخاستن و کشتی گرفتن می دهد . اگر استخوان ران از مفصلش جدا شود ، دیگر انسان به کلی ناقص و زمینگیر می شود . اکنون یعقوب که رانش آسیب دیده متوجه می شود که بدون کمک حریفش نمی تواند روی پا بایستد .پس به حریف خود آویزان می شود و به تجربه در می یابد که باید به قوی تر از خود متکی باشد . این نقطه عطف داستان شگفت آور یعقوب است .
مادامی که با خدا رویارویی معنی داری نداشته باشیم ، گویی هیچ چیز در زندگیمان معنا و مفهوم ندارد . رویا رویی با خدا برای همه است . هر فرد مسیحی باید با خدا روبرو شود و زندگیش عوض گردد. همه ما در چنین لحظه ای است که از سوی او « نشانه گذاری » می شویم . یعقوب پس از آن کشمکش مذبوحانه دیگر یعقوب نبود . نام او از یعقوب یعنی « فریبکار » به اسرائیل یعنی « شاهزاده » تغییر پیدا کرد .
اراده خدا در زندگی ، خدمت و شخصیت ما این است که از یعقوب به اسرائیل تبدیل شویم . این نخستین باری نبود که یعقوب در میانه سفر شبانگاه در گوشه ای بيتوته کرد تا دمی بیاساید و آن وقت با خدا روبرو شد. بیست سال پیش هم ، زمانی که از خشم برادرش میگریخت ، شب برای استراحت در بیابان اطراق کرد. آن شب خدا را در رویایی دید که بر فراز نردبانی ایستاده است . در همانجا بود که خداوند به یعقوب وعده داد: « اینک من با تو هستم و وتو را در هر جایی که روی محافظت فرمایم تا تو را بدین زمین بازآورم » ( پیدایش 28 : 15 ). او زمانی که آن محل را ترک می کرد ، نام بیت ئیل را برایش برگزید که معنایش « خانه خدا » است .
مشکل اکثر ما مسیحیان این است که آنقدر به بیت ئیل نزدیک می شویم که دیگر دلمان نمی خواهد از جایمان تکان بخوریم . بعضی ها مثل یعقوب به بیت ئیل می رسند و می گویند : « این خانه خدا است . در اینجا رویاهای خوبی می بینم . می توانم فرشتگان را مشاهده کنم که از حضور خداوند بالا و پائین می روند. این زیباست ، به آنچه می خواستم رسیده ام ، پس چرا با برداشتن گامی دیگر خودم را به دردسر بیندازم ؟»
تا زمانی که گام بعدی را بر نداریم ، زمینمان شفا نخواهد یافت . همه ما باید از بیت ئیل به فنیئیل نقل مکان کنیم . یعقوب پس از رویارویی با خدا در فنیئیل برای ملاقات برادرش عیسو شتافت . این بار دیگر نه صحبت از جنگ بود ، نه کشتن و نه فاجعه . او دیگر مجبور نبود با عیسو بجنگد ، چون قبلا با خدا کشتی گرفته بود .
دانستن این موضوع برای ما خیلی اهمیت دارد که باید از بسیاری از جنگهای جسمانی پرهیز کرد . تنها یک پیکار است که تعیین کننده است که همانا دست و پنجه نرم کردن با خدا است . لازم است با سماجتی چون سماجت یعقوب و به روشی مقدس و توام با ترس با خدا کشتی بگیریم و بگوییم : « خداوندا ، تا مرا برکت ندهی، رهایت نمی کنم .» باید به خدا اجازه بدهیم طبیعت خود رای و فریبکار ما را در هم بشکند .
من به عنوان شبان ارشد تلاشم را برای حل مسئله به کار بردم .ولی هر چه بیشتر تلاش می کردم ، مشکل از قبل بدتر می شد . برای حل مشکل پشت سر هم جلسه بحث و گفتگو می گذاشتم اما فایده نداشت . با این که خیلی دعا می کردیم ، از برگزاری جلسات و مطرح کردن نقطه نظرات دو گروه مخالف نیز دریغ نداشتیم . اما در بعضی از همین جلسات کار به تنش می کشید .
شبی بالاخره از همه چیز خسته شدم و کاسه صبرم لبریز شد . من مرتبا به سراسر جهان سفر می کردم و با خود پیام تقدس ، پارسایی و آتش خدا می بردم ، آن وقت کلیسای خودم به خاطر اختلاف نظر دو پاره شده بود . در حضور خدا فریاد زدم : « خداوندا ، این اصلا خوب نیست ! » احساس می کردم دیگر تمام ایده هایم که ممکن بود به کل قضیه کمکی بکنند ، ته کشیده اند . بعضی از این ایده ها واقعا خلاقانه بودند . ما برای پایان دادن به معضل و اختلاف سخت کار می کردم . اما به رغم همه تلاشها هیچ کاری پیش نمی رفت . دست روی هر کاری می گذاشتیم اوضاع را بدتر می کرد .
آن شب در حضور خدا به روی در افتادم و گفتم : « خداوندا ، تا جوابم را ندهی ، نمی روم بخوابم . » بدین ترتیب کشتی گرفتن با فرشته خداوند را آغاز کردم . در دعا گفتم : « باید مرا و کلیسایم ر ا برکت دهی.» ساعتها به دعا ادامه دادم . مصمم بودم از خدا چیزی بشنوم ، از شدت خستگی تقریبا در حال بیهوشی بودم .
سرانجام در حالی که کتاب مقدسم را در دستانم گرفته بودم روی کاناپه ای در غلطیدم و از خستگی به خواب رفتم . کمتر از دو ساعت به صبح مانده بود که از خواب بیدار شدم و خداوند به خاطر رحمتش مرا به سوی قسمتی از کتاب مقدس هدایت کرد. به محض اینکه آیه مزبور را خواندم پاسخ مشکل را دریافتم .
بی درنگ گوشی تلفن را برداشتم و به یکی از کسانی که درگیر معضل کلیسایی بود زنگ زدم و از او خواستم هر چه زودتر برای مذاکره پیش من بیاید . وقتی او را دیدم گفتم : « راه حل مشکل پیدا شد . » از آن لحظه به بعد با وجود همه مشکلات و موانع ما گام به گام از وضعیت اختلاف دور شدیم ، بدون اینکه بر سر این اختلاف حتی یکی از اعضایمان را از دست بدهیم و کارمان به جدایی دردناک در کلیسا بینجامد. زمانی که من از فرط استیصال دست از همه ایده های انسانی برداشتم و دست به دامان خدا شدم ، جواب گرفتم . حتی توافقنامه چهارده صفحه ای که تنظیم کرده بودیم نتوانسته بود مشکل دو طرف را حل کند ، چون هیچیک حاضر به امضای آن نشدند . وقتی بالاخره تصمیم گرفتم با فرشته خداوند پنجه درپنجه افکنم ، پاسخ مسئله پیدا شد .
شکستگی ، خدا را جذب می کند
خدا به دنبال مسیحیان زخمی می گردد . کلام خدا به ما می گوید : « خدا در برابر متکبران می ایستد ، اما فروتنان را فیض می بخشد .» ( یعقوب 4:6 ) خدا به دنبال کسانی می گردد که دیگر نامشان یعقوب نیست . یعقوب نمونه آدمهای زیرک و چالاک و با هوشی است که از موقعیت خود نهایت استفاده را می برند. قوم خدا باید در برابر خدا شکسته باشند . او دنبال کسانی می گردد که می گویند : « خداوندا ، من صدمه دیده ام ، ولی آنقدر مشتاق تو هستم که تا زمان گرفتن جواب به کشتی گرفتن ادامه می دهم .»
از کشتی گرفتن با خدا نهراسید ، جوابتان را خواهید گرفت ! اصلا مهم نیست که از این مبارزه ، لنگان بیرون بیایید . اصلا من امیدوارم که این اتفاق بیفتد! باید با طریقهای مزورانه جسم مقابله کرد و آنها را نابود نمود . در شرح کشتی گرفتن یعقوب چنین می خوانیم که فرشته خداوند ران یعقوب را لمس کرد. بزرگترین استخوان و عضله بدن در ران قرار دارد و بر قوت و توان انسان دلالت می کند . اما خدا باید قوت انسانی یعقوب را در هم می شکست تا او حقیقتا در خدا قوی بشود .
لازم است غرورمان خورد شود . باید بگوییم : « خداوندا ، از ما به عنوان نسلی که نه تنها اهدافمان پاک است بلکه راههای رسیدن به اهدافمان نیز پاک و مقدس است استفاده کن . از ما انسانهایی پایبند به حرفهایمان بساز .
عیسی به ما هشدار داد که : « بله » شما همان بله باشد و « نه » شما همان نه ( متی 5 : 37 ) . در دنیای کنونی که تنظیم شکایت و اقامه دعوا علیه دیگران باب شده و هزار جور امضا و اقدامات حفاظتی رواج یافته ، هنوز مردم قول خو را زیر پا می گذارند . پیوندهای زناشویی که با سوگند وفاداری و حلقه و عکس و قباله محکم شده اند از هم می گسلند . مردم در روابط کاری و تجارت و خلاصه همه روابط اجتماعی به دروغ و کلک متوسل می گردند.
به قول و قرارها و حرفهایتان پایبند باشید . بگویید : « ای خدای قادر مطلق ، از امروز من انسان با شرفی خواهم بود ؛ یک انسان درستکار و راستگو که به قولش پایبند است . وقتی می گویم « بله » مردم به خوبی منظورم را درک خواهند کرد . »
از اراده خدا جلو نزنید
یعقوب بیست سال صبر کرد تا اراده خدا در زندگیش نمایان شود . شاید همیشه هم بیست سال طول نکشد، ولی در غالب اوقات ما باید یک دوره خشکسالی یا یک فصل بیابان را در زندگیمان تجربه کنیم تا بعد خدا اراده اش را آشکار سازد . برای دانستن اراده خدا در مورد زندگیتان از او جلوتر نزنید .
بسیاری از مسیحیان جلوجلو می دوند . اگر دختر یا پسر جوانی هستید ، جزو کسانی نباشید که نمی توانند تا هنگام ازدواج صبر کنند و پیش از موعد با نامزد خود همبستر می شوند . فکر نکنید که ، من نمی توانم تا هنگام عروسی صبر کنم ؛ خیلی وسوسه می شوم . چه فرقی می کند من که نامزدم را دوست دارم و می دانم که او همان زوجی است خدا برایم در نظر گرفته . اینگونه فکر کردن شما را به زناکاری می کشاند .
در این مورد که خدا چه وقت شما را وارد خدمت روحانی می کند که برای آن دعوتتان نموده ، بی صبری از خود نشان ندهید . سعی نکنید با اقدامات خودتان او را وادار به جلو انداختن اراده اش نمایید . کسی که نمی تواند تا موقع باز شدن درهای خدمت انتظار بکشد ، هرگز به اولیای امور احترام نخواهد گذاشت . چنین شخصی به مرض « هر چه دلم خواست کردم » مبتلاست. ” هر چه دلم خواست کردم ” نام یکی از ترانه های معروف فرانک سیناترا است ، به همین خاطر من آن را سندرم فرانک سیناترا نامیده ام . ما به اندازه کافی در کلیسا خود محوری و خود رایی داریم .
وقتی در سال 1997 آتش خداوند بر زندگینم نازل شد ، از یک چیز مطمئن بودم – اینکه هیچ چیز به ميل و خواست من نیست . همه چیز در دستان او بود . به کلی گیج ، ترسان و معذب بودم ، ولی وقتی دیدم که خدا نقشه اش را درزندگیم آشکار کرده شادی عظیمی به من روی آورد . به خدا وقت بدهید تا در زندگیتان عمل کند . به مکان فنیئیل بیایید و با دعا و مراقبت منتظر باشید تا اراده خدا برای زندگیتان مکشوف شود . خدا برکتی را که به شما وعده داده ، نصیبتان خواهد نمود !
رویای من تشکیل یک قوم پارسا است ، با این وجود در بسیاری از موارد ، طریقهای کلیسا مبتنی بر پارسایی نیست . تا پیش از آنکه آتش خدا را در زندگیم لمس کنم ، احساس خوبی داشتم . از اینکه هیچ گناه چشمگیری در زندگیم نیست احساس اعتماد به نفس می کردم . اما وقتی خدا قلب فاسدم را به من نشان داد ، همه چیز شروع به عوض شدن نمود ، ما لازم است خودمان را از شر تظاهر ، در هر زمینه ای که خدا نشانمان می دهد ، اعتراف کنیم . آن را تماما به خدا بسپارید . تصمیم بگیرید که از امروز به بعد یک انسان روراست و صدیق باشید ، یک اسرائیل نه یک یعقوب.
خودتان را از طریقهای دنیوی خالی کنید ، خداوند راههای خودش را به شما خواهد نمایاند . هر دروغ و ریا کاری در بدن مسیح باید به صداقت و شرافت کامل مبدل شود . دعای من این است که خدا داغی بر تن و زخمی بر جسم ما بگذارد تا دیگر جرات نکنیم با ابزار دنیوی به خدمت روحانی بپردازیم . باشد که خدمت ما به قوت روح القدس باشد . باشد که ما به نشانه یادآوری وابستگی کامل مان به قدرت او ، بنگریم .
ارتش در حال آموزشی که قرار است به خوبی تجهیز هم بشود ، به سربازان مجروح نیازی ندارد. ارتش خدا تنها ارتشی است که فرمانده کل قوایش – خدا – به ما تضمین می دهد که هرگز تلفات نخواهیم داد . تنها لازم است از دستورهای او اطاعت کنیم . خدا ارتش خود را آماده می کند .
بیش از دویست سال پیش جان وسلی ، اصلاحگر دینی بزرگ ، بیشتر از دویست هزار نفر از مردم را در گروههای کوچک نام نویسی کرد. او از این گروهها تحت عنوان « کلوپ ها ی مقدس » یاد می کرد . او به این گروهها بیست و دو پرسش داده بود تا در پرستشهای روزانه خویش مورد استفاده قرار دهند . دو پرسش از پرسشهای او چنین بودند : آیا نا آگاهانه تظاهر به شخصی دیگر بودن یا نبودن می کنید ؟ و « آیا خود را بهتر از آنچه واقعا هستید به دیگران می نمایانید ؟ »
باید در بدن مسیح به صداقت و بی ریایی بازگردیم . باید به خلوص و راستی برگردیم . شاید لازم باشد که بعضی از شما برای جبران مافات گامهایی بردارید . از خداوند حکمت بطلبید . گاهی دعای توبه آخرین قدم نیست ، بلکه اولین قدم است . برای رسیدن به خدا باید گامهای متعددی برداشت .
اگر با اطمینان نمی دانید که چگونه باید این گامها را بردارید ، با شبانتان یا رهبرانتان مشورت کرده از آنها یاری بخواهید . شاید لازم باشد گذشته را جبران کنید . اگر روح القدس به اینکار تشویقتان می کند ، فهرستی از گامهایی که باید بردارید را تهیه نمائید . با این کار می توانید ثمره شایسته توبه بیاورید ( نگ به لوقا 3 : 8 ) .
دعای توبه
پدر هر طریق ناراستی که در وجود من هست پیدا کن . ژرفترین قسمتهای وجود مرا تفتیش نما . ای خدا مرا برای چیزی بس عظیم مهیا می سازی ؛ چیزی که بسیار فراتر از قوت انسانی خودم است . من می خواهم دست از سلاحها و ابزار دنیوی بردارم . اکنون این ها را بر مذبح تو می گذارم ای خداوند و از تو طلب رحمت می کنم .
می خواهم با تو کشتی بگیرم . مرا از یعقوب به اسرائیل تبدیل نما . من از جاه طلبی ، خودخواهی ، ترس از انسان و میل به خشنود ساختن دیگران دست می کشم . در برابر ناراستی ، روح دروغ و فریب و عدم شفافیت و صداقت به نام عیسی می ایستم . خداوندا ، دعا می کنم که تو فکر ، طریق و چشمانم را پاک بسازی . به جسمم زخم وارد کن و بگذار هنگام راه رفتن بلنگم . ترجیح میدهم به دست تو مجروح شوم ای خداوند ، تا اینکه به دست شیطان هلاک گردم .
ای خدا ، با رحمت خود بیا. می خواهم دست از معامله کردن برداشته وکل وجود خویش را به تو بسپارم ؛ می خواهم بدون قید و شرط خودم را وقف تو کنم ، نه با قید و شرط . مرا دریاب ؛ مرا بپذیر ؛ زندگیم را صد در صد به تو تقدیم می نمایم ! به نام عیسی مسیح آمین .
فيليپ از ايران