با درود و سلام به خواهران و برادران ایمانی و عزیزم  نخست از شبان گرامی برادر میلتن مهربانم  سپاسگزارم که در اینجا فرصتی را در اختیار من قرار داده اند تا بتوانم باری دیگر پس از نه ماه که از شهادتم می‌گذرد از آنچه بر من رفته است با شما بیش از پیش سخن گویم۰

می‌خواهم در این جایگاه مقدس خداوند را شاهد گیرم و برای شما کمی از احوالات خصوصی و مکنونانت قلبی خود بگویم یا به تعبیری برایتان اعتراف کنم۰ برای شما هموطنان و هم کیشانم که گرچه مدت دوسال است در جلسات و  مشارکت ها با شما نشست و برخاست دارم اما می‌دانم که هنوز هم چندان آشنایی با من ندارید۰ همانگونه که من نیز به همین نسبت شما را بدرستی نمی شناسم۰ پس از این فرصت استفاده می کنم و سخنی از در آشنایی با شما می‌گویم و به قول معروف سفره دل بر شما می گشایم ۰ در‌ واقع این را اگر بتوان به گونه ای خرده گیری در روابط  و مشارکت ما در جلسات نامید بیش از شما این گله گذاری به خود من برمی گردد که طبیعتی گریزنده و گریزپا یا بهتر است بگویم گوشه نشین دارم۰

 

یک عمر در گریز بوده ام۰ گریز از ستم۰ از درد۰ از فقر۰ از بی‌عدالتی۰ از اسارت۰ از گرسنگی۰ از خشم و خشونت۰ از زورگویی و فساد۰ از دورویی۰ از ناروایی۰ از نابرابری۰ از دروغ و سیاست۰ از جنگ و تباهی۰ گریز از جهل و سیاهی

آنقدر گریخته ام که از خود نیز گریزان شدم۰ اعتراف می کنم که انسانی ترسو بودم,  چرا که انگیزه‌ای قوی برای پایداری و استقامت در خود پیدا نمی کردم۰ تا اینکه در گریزگاه دنیا و میانه راه فرار به یکی برخوردم, یکی را یافتم که راه پایداری و رهایی واقعی را بر من آشکار کرد۰ به او باور آوردم۰ در نام او تعمید گرفتم۰ با او عهد بستم و همراه با او که تمامی مصائب و دردها و رنج‌هایم را بر صلیب به جان خرید, مردم و دفن شدم۰

از مدفن آب که سر بیرون آوردم, زنده شدم, چرا که مَحبت او, آن یگانه مسیح عیسی را در قلب خویش بازیافتم۰

 

مرده بدم, زنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

تابش جان یافت دلم

وا شد و بشکافت دلم

از رخ آن شاه جهان

فرخ و فرخنده شدم۰

 

و انگار تازه پا به دنیا گذاشتم و بر سطح سخت صخره یی اش حیران,  با پای برهنه به دنبال آن نور جهان,  فرمانروای کیهان, گام به گام همچون کودکی نوپا به راه افتادم۰

عاقبت از دنیای پر شروشوری که در آن بندی بودم, گریخته و به امید رهایی و آرامش ابدی به قلمرو پادشاهی او, آن خدای زنده, پناه بردم۰

 

کسی که نور جهان را متابعت کند در ظلمت ساکن نشود۰ (یوحنا باب ۸ آیه ۱۴)

 

اینک در مسیر دشوار رسیدن به مرکز این قلمرو پهناور و نورانی هستم۰ چرا که جهان آیینه دل ما یا بالعکس دل ما آیینه جهان است۰ هر دو بازتاب هم هستند۰ همانی که بالا همان در پایین است۰ اما مهم برای من رسیدنم به نقطه امگاست۰  هنگامی که از آب بیرون آمدم احساس کردم مرز تاریکی و ظلمت را پشت سر گذاشته‌ام, بنابراین از سختی و دشواری راه صعبی که اینک در پیش دارم دیگر ترسی بخود راه نمی دهم, آن من ترسو مرده است, چرا که اینک او راهنمای من است و با سرمشق قرار دادن زندگانی و شخصیت بی همتایش بخوبی می‌دانم که در این راه چه ها نباید بکنم و چه بی راهه ها نباید بروم ۰

 

او غرغر نمی کند۰ شکایت نمی کند۰ مست نمی کند۰ کتک نمی زند۰ فحش نمی دهد۰ به کسی بدوبیراه نمی گوید۰ از موقعیت خود سوء‌استفاده نمی کند۰ دائم اظهار گرسنگی نمی کند۰ دنبال مال دنیا نیست۰ قمار‌باز نیست۰ زن باره و شهوت پرست نیست۰ آرایش و طنازی نمی کند۰ خرابکار نیست۰ بی‌ادب نیست۰ بدخلق و بد اخلاق نیست۰ بد کسی را آرزو نمی کند۰ دستش به روی کسی بلند نمی شود۰ پشت سر کسی غیبت نمی کند۰ شهادت دروغ نمی دهد۰ روان پریش نیست۰ مشارکت خود با دیگران را بهم نمی زند۰ عهد و قول و پیمان خود را نمی شکند۰ قدرتش را به رخ دیگری نمی کشد۰ خیالپرداز نیست۰ چاپلوسی نمی کند۰ انحصار طلب نیست۰ زورگو نیست۰ مال مردم خور نیست۰۰۰

 

برای من در میان تمامی این صفات چند صفت بیش از همه ارزشمند است۰ از جمله اینکه او ریا نمی‌کند۰ در‌واقع دو چهره گی ندارد۰ صادق است مثل کف دست, نه تنها با خود بلکه با دیگران هم هیچ تعارفی ندارد۰

 

شاید در میان شما عزیزان معدود باشند کسانی که انقلاب ایران را بطور عینی تجربه و لمس کرده باشند۰  دو سه سال پیش از انقلاب, من هم تحصیل می‌کردم و هم بنا به رشته‌ام که فیلمسازی بود بعنوان دانشجوی کارآموز ضمن تحصیل, در سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران زیر نظر استادان و کارکشتگان در گروه‌های مختلف تولید و فنی تجربه کسب می کردم۰ جوان بودم و بعنوان یک هنرمند فیلمساز ادعای روشنفکری داشتم و همانند تمام روشنفکران در آن زمان مفهوم کلمه آزادی برایم باری بسیار سنگین تر از دیگر مفاهیم انقلابی همچون برابری, عدالت یا استقلال داشت۰ الان که فکر می کنم می بینم همان آزادی نسبی هم که از آن برخوردار بودم در فاصله‌ای بسیار کوتاه, شاید تا پنج شش سال بعد از انقلاب, برایم تبدیل به یک رؤیا شد۰ همان کلمه ایده آلی که بسیاری از روشنفکران در ده شب انجمن شعر و سخنوری در انستیتو گوته تهران(یک سال پیش از انقلاب) از آن سخن گفتند و  جامعه را به سمت و سوی تغییرات بنیادین و انقلاب کشانیدند, پس از انقلاب و تحولات پر شتابی که در آن روی داد آرام آرام با فشاری که سنت ها و شریعت های جزمی حاکم به جامعه تحمیل نمود تبدیل به یک آرمان دور و خیالی گردید۰ نباید فراموش کرد که گستره معنای آزادی در ایدئولوژی‌ها متفاوت است۰ طیف وسیعی آنرا در آرمان‌های سوسیالیستی میانه رو تا چپ گرا جستجو می‌کردند و بسیاری دیگر آنرا در آرمان‌های اصلاح طلبانه, مشروطه طلب و متمایل به دموکراسی غرب, باز می یافتند۰ اما با اتفاقاتی که در تاریخ ایران افتاد به ویژه تأثیر و فشار جنگ بر سیاست, نظامی بر جامعه به ویژه قشر روشن‌فکر حاکم گردید که توقعات آنان از مفهوم آزادی برآورده نشد و برای این گروه گسترده آزادی به همان شکل آرمانی خود باقی ماند و تحقق نیافت۰ در‌واقع مهمترین مفهوم کلیدی از شعار معروف استقلال, آزادی, جمهوری اسلامی که همانا آزادی بود, از آن حذف گردید۰ همان آزادی نسبی بیان یا آزادی شخصی هم که در آغاز انقلاب خودی نشان داده بود به مرور زمان تحت قواعد و آیین‌ها و باورهای مذهبی که از دل قوانین سربرآورد در نطفه سرکوب و خفه شد۰

این بود که انگیزه فرار در ذهنیت قشر وسیعی از جامعه روشن‌فکر و آرمانخواه که تمایل به آزادی داشت بوجود آمد۰ بسیاری آرمانگرایان کمونیست و سوسیالیست به سرزمین های شمالی کوچ کردند و بسیاری دیگر با آرمان‌های دموکراتیک به سرزمین های غربی مهاجرت کردند۰ فرار بزرگ یا فرار مغزها اتفاق افتاده بود۰

 

من نیز پس از سال‌ها تحمل فشار و باورهای جزمی برخاسته از شریعت و احکام در رفتار جمعی و قوانین حکومتی, که با شعارهای استقلال و آزادی زمام انقلاب را در دست گرفته و حاکم بر سرنوشت جمعی شده بود, بعنوان هنرمندی که ابزارهای بیانی خود را در عدم آزادی‌ از دست داده بود با توجه به فشارهایی که به تبعید و بازجویی و از کار بیکار شدنم انجامید, طاقت نیاوردم و سرانجام در فرصتی مقتضی از مام وطن دل کندم و گریختم و سرنوشت خویش را به دست ناشناخته‌ها سپردم, تا اینکه خود را در سرزمینی بیگانه, میان مردمانی یافتم که حتی زبان آن‌ها را نمی فهمیدم۰ در سرزمینی که گرچه فرهنگ شان ریشه‌ای ژرف و کهن در باورهای مذهبی دارد اما می‌توانم نظام حاکم بر آنرا قطعاً یکی از حکومت های دموکراتیک منفک از دین در جهان کنونی بنامم۰ در آنجا ماندم و در میان مردمانی زندگی کردم که حکومت های توتالیته مطلق (ناسیونال سوسیالیسم هیتلری) تجربه نموده و دو جنگ جهانی تلخ را پشت سر نهاده‌اند و به همین دلیل هم اغلب جوانان روشن‌فکر کنونی آن‌ در معرفی خویش هم اینک خود را اروپایی و نه آلمانی می نامند۰ اما فرهنگ حاکم کنونی آن‌ها را علی‌رغم بیگانه ستیزی هایی که هنوز هم در آن مشهود است و عللی منطقی هم دارد به خود نزدیک یافتم و از بی ریایی و یک رنگی و همدلی نسبی آنان با یکدیگر در شگفت شدم۰ بعنوان مثال در آغاز اقامتم صبح ها که برای رفتن به کلاس درس و یا سر کار در اتوبوس و قطار می‌نشستم متوجه شدم که اغلب آن‌ها که در کنار هم می‌نشینند بدون مقدمه به گفتگو و صحبت‌های بسیار خصوصی با هم می پردازند۰ نخست تصور می‌کردم این‌ها یکدیگر را بخوبی می شناسند۰ همسایه, دوست, آشنا یا فامیل هم هستند که چنین بی ریا سفره دلشان را مقابل هم می گشایند و از زندگانی خصوصی خود برای دیگری بازمی گویند و با یکدیگر همدلی می کنند۰ اما پس از آشنایی بیشتر با این مردم, دریافتم که این همدلی و یک بودگی ریشه در جایی دیگر دارد که نه به فرهنگ سیاسی و تاریخ اجتماعی بلکه به باورهای دینی آنان باز میگردد۰ مظهر این همدلی و عشق بدون ریا و شرط را بعدها در شخصیت بارز عیسی مسیح بعنوان نمونه‌ای از یک انسان کامل و بدون خطا در رابطه‌اش با جامعه بازیافتم۰ انسانی که تعارف ندارد۰ خلص و بی ریاست۰ دروغ نمی گوید۰ خودش است و جز در برابر پدر سر تعظیم در مقابل هیچ موجودی فرو نمی آورد۰ مجیز کسی را برای سود شخصی و خوش آمد او نمی گوید۰ چاپلوس و دو چهره نیست۰

 

یکی از تاریخ نویسان برجسته ایرانی دکتر ندوشن در کتاب خود به نام ایران و تنهائی اش, چنین می نویسد:

 

دوچهرگی ایرانی از محیط نا امن سرچشمه می گیرد۰ یک رو را به ظاهر نشان دادن و در باطن چیزی دیگر اندیشیدن۰ آن‌قدر طبیعی شناخته شده که کم کسی در باره آن تردید یا تعجب می کند۰ تا زمانی که ایرانی دو چهرگی خود را تعدیل نکرده دلیل بر آن است که در عدم امنیت روانی به سر می برد۰

 

آری این عدم امنیت روانی همان است که من نیز همیشه تا زمانی که در ایران بودم بدان دچار بوده‌ام چرا که بنا به اوضاع و احوال اجتماعی و تاریخی راه گریزی از آن نداشتم۰

 

و شگفت انگیز بود که در مردم بیگانه‌ای که به میانشان آمده بودم بازتابی از یک رنگی و همدلی را در آزادی بیان و آزادی های شخصی آنها دیدم که اینک می‌فهمم از کجا ریشه می گیرد۰ باید اشاره کنم این تصور اشتباه برایتان ایجاد نشود, آن آزادی را که می‌گویم آنی نیست که ما آنرا ولنگاری مینامیم۰ منظور من از آزادی, آزادی جنسی و یا سوء رفتارهای جمعی در یک جامعه آزاد نیست که شوربختانه در بسیاری از سرزمین های آزاد چه در غرب و چه در شرق شاهد آن هستیم۰

 

آری به مرور زمان و در طول هفده سال به این دست ارزش‌های فرهنگی و رفتار اجتماعی برآمده از مسیحیت خو گرفتم و آرام آرام عادات گذشته خویش را به دلیل عدم ارتباط با هموطنانم فراموش کردم۰ تا اینکه به دلیل بیماری سخت مدت‌ها بستری شدم و از کار افتاده و بی کار با کششی که هنوز به خاک پدری و مادری خویش داشتم, در مقطعی که باب اصلاحات را در آن مملکت گشوده دیدم, دیدار از مادر پیر و بیمار شاید بهانه‌ای بود که دوباره به سوی وطن بال کشیدم۰ کاری جز این نمیتوانستم کرد چرا که هنوز عاشق آن سرزمین بودم۰

با ورود به ایران از همان روز نخست متوجه تفاوت‌های عمیق و تضادهای ژرف فرهنگی شدم که اینک پس از سال‌ها دوری در رفتارها و هنجارهای عمومی می‌دیدم و در روابط خویش با غریبه و آشنا شاهد آن بودم۰ بعنوان یک مستندساز که می بایستی در محیط زیست و روابط اجتماعی دقت نظر داشته باشد با این تصور به وطن بازگشته بودم تا در صورت امکان و با توجه به تجارب و اندوخته هایم از دنیای آزاد حال که شرایط ایجاب نموده, شاید بتوانم با نمایش و بازتاب کژی ها و ناراستی هایی که زمانی از آن گریخته بودم, بکوشم در زمینه‌های حرفه‌ای خویش عنصری مثبت در جهت پویایی و باروری معنوی جامعه‌ ای باشم که از دل آن بیرون آمده بودم۰

 

خلاف آنچه می‌گویند تاریخ تکرار نمی‌شود من در بازگشتم شاهد تکرار تاریخ در آیینه فرهنگ ایران کنونی بودم۰ ریا در قالب تعارف غوغا می‌کرد و من دیگر تعارف کردن را از یاد برده بودم و این یکی از دلائل راندگی و گوشه نشینی من از همان ابتدای ورودم به ایران شد۰ مردمانی را یافتم که اغلب تعارف را ادب اجتماعی خویش فرض می کنند و در آن دو رنگی ها و بوقلمون صفتی های خویش را می پوشانند۰ این گفته محتملن به مزاق بسیاری از ما خوش نمی‌آید اما تجربه‌ای عینی بود که داشتم و مجبور هستم در اینجا به آن اعتراف کنم۰

دیدم جماعتی که می شناختمشان تا چه حد در تقدس و زهد زیاده روی کرده اند, در حالیکه آنچنان هم که ادعا دارند مؤمن نبوده‌اند و نیستند۰ چه خرج ها می‌کنند, سفره ها می اندازند و نذری ها می پزند تا در نمایشی مردم فریب اهالی کوچه و بازار مقابل خانه‌شان صف بکشند و همه اهل محل بدانند که فلانی تا چه حد مؤمن است و بعد در میهمانی خصوصی همان شب از بزرگان محله دعوت بعمل می‌آورند تا خواسته‌ها و منافع خصوصی شان را هرچه سریعتر در پشا درهای بسته برآورده نمایند۰

تاریخ در ادب و فرهنگ ما تکرار شده است۰ نه این بار, بلکه بارها و بارها۰ غالب این مردم حرفی را می‌زنند که در اندیشه آنان حقیقتی دیگرگونه دارد۰ در‌واقع دست به انتخاب چیزی میزنند که  آنرا از صمیم قلب نمی خواهند۰یا بلعکس چیزی را که از صمیم قلب می‌خواهند بنا به مصلحت اندیشی ها, انتخاب نمی کنند۰ یا به قول معروف زبان در گرو دل دیگران دارند۰ اگر بدون تعارف بگویم ریاکاری و چاپلوسی از خصوصیات اصلی ما ایرانیان است که نتیجه تهاجم های فرهنگی بیگانه بر این سرزمین بوده و هنوز هم هست۰ از تهاجم فرهنگی مغول و اسکندر و اعراب تا یورش فرهنگ‌های استعماری شرقی و غربی در دوره های اخیر ما را به اجبار دو رنگ و دو چهره و پرده پوش بار آورده است۰ تا جایی که حافظ در مقابل یورش اعراب و فرهنگ زاهدانه حاکم بر جامعه می‌شورد و می گوید:

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

و این سخن چقدر راست است۰ خرمن دین و باورهای قلبی انسان در آتش زهد و ریا می سوزد۰

 

در طول چند سال بعدی نه تنها جامعه مرا در خود نپذیرفت بلکه تمامی تلاش هایم در جهت ساخت برنامه‌ای مستند از دغدغه های فرهنگی و اجتماعی نیز نقش بر آب شد و به ناچار در مقطعی که می‌رفت تا تنگ نظران و قشری گرایان افسار حکومت را تنگ تر در دست گیرند با زحمات و دردهای بسیاری که متحمل شدم دوباره راه گریز در پیش گرفتم۰

 

در این گریز دست سرنوشت مرا به اینجا رسانید۰ جایی که گویی به لطف روح قدسی به آن دعوت شده بودم تا به حضور رهایی بخش و ناجی تنهایی های خویش برسم۰

 

عیسی مسیح تنها آشنا و مونسی بود که در این دنیای وسیع و دهشتناک مرا با آغوشی باز پذیرفت و در روح آرام و صلحجوی خود پناهم داد, همان زمانی که با او دفن شدم۰

 

هر چند که فرار هنوز به پایان نرسیده و من هنوز در آغاز راه هستم, اما این بار مقصد نهایی من مشخص و معلوم است۰ او نقطه و اصل بازگشت من به خویش است۰  در دنیای مادی و در این جهان فکر نمی‌کنم دیگر جایی را بیابم که بخواهم به آنجا فرار کنم۰ هر کجا روم آسمان همین رنگ است۰

 

او که در پنهانی ترین کاخ شاه نشین, میان شهر تو در توی پیکرم, در مرکز قلبم جای دارد و راه رسیدن و پیوستن به او برایم هر چند سخت و دشوار اما روشن و شفاف است۰ جایگاه او در مرکز قلمرو پاک و پوشیده ایست که گناه و شرارت سیاهی و ظلمت به آن راهی ندارد۰

 

هم او که گفت : اگر به حرفهای من گوش دهید, شاگرد و همراه من خواهید بود و حق را خواهید شناخت و حق شما را آزاد خواهد کرد و از اسارت نجات خواهد داد۰ (اشاره به یوحنا باب ۸ آیات ۳۱ الی ۳۴)

 

اینک دیگر آرزویی در این جهان ندارم و هنوز در راه گریز و فرار بسر میبرم۰ من دلتنگ رسیدن و غرق شدن در نور پرشکوه خدایی زنده, درون آن کاخ, میان پیکر ساده و انسانی خویش هستم۰

 

اعتراف می‌کنم که هنوز هم در آغاز این راه و بسیار نوپا هستم و گاه گاه رد او را در خویش گم می‌کنم۰ زمانی که حضورش را اینجا در قلبم فراموش می‌کنم و از این روی هر بار که خطایی می کنم دلم به درد می آید۰

چه دردیست که دلتنگ رسیدن و یک بودگی با او در ملکوت اعلا, جایی در خود, پشت دروازه های تاریک عقل, تنها بمانی و نتوانی از دیواره ها و سدهای قطور اعمال و گناهان خویش عبور کنی و به آن کاخ پرشکوه اسرارآمیز در میانه قلب خود نقبی نورانی بزنی و در قلمرو پادشاهی او جاودانه شوی۰

 

پس در این راه چاره‌ای ندارم جز اینکه در مقابل او بازایستم و دست به دعا بردارم و از او بخواهم:

 

خدایا مرا نیرویی ده تا در این راه به خطا و بی راهه نروم و حضورت را در قلب خویش فراموش نکنم۰ خدایا نیرویی ده تا بتوانم بلاانقطاع و همیشه در یاد تو بمان۰ هر لحظه به قلب خود بازگردم و گرمای محبت تو را در آن بازیابم۰ خدایا دریچه های قلبی ما را بر هم بگشا و ما را با مَحبت و عشق خویش بهم نزدیک ساز و بگذار دل هایمان یکی و لبریز از روح فیاض تو باشد۰

 

آمین آمین

 

سخنم را به پایان می‌برم در نام عیسی مسیح که ما را از قدرت ظلمت رهانید۰

 

آگوست ۲۰۱۲

نادر ناهیدپور