« به آناني كه از شما نفرت كنند ، احسان كنيد.» ( متي 5 : 44 )

« حادثه ذيل در سلول زندان يك كشور كمونيستي به وقوع پيوست:

روزي نگهبانان ، زنداني جديدي را به درون سلولي افكندند كه مسيحيان در آن محبوس بودند . وي كثيف و لاغر بود و موهايش را تراشيده بودند. ابتدا هيچكس او را نشناخت . اما بعد از يك دقيقه يك نفر با تعجب گفت : « او همان كاپيتان X   است »  وي يكي از خبيث ترين شكنجه گران مسيحيان بود. او بسياري از كساني را كه اينك با ايشان هم سلول بود و دستگير كرده ، مضروب ساخته بود . ايشان دور او را گرفته ، از او پرسيدند كه چگونه شد كه به زندان افتاده است . وي در حالي كه اشك مي ريخت حكايت خود را بازگو كرد.

حدود دو ما قبل ، هنگاميكه در دفترش نشسته بود ، پسري دوازده ساله وارد شدو و گلهايي را براي همسرش آورد . پسر به او گفت: « كاپيتان ، شما كسي هستيد كه پدر و مادرم را به زندان انداختيد. امروز روز تولد مادرم است . من هميشه در اين روز براي او گل مي خريدم. در اثر كار شما من امروز ديگر مادري ندارم كه او را خوشحال كنم . اما او يك مسيحي است و به من آموخته است كه دشمنانم را دوست بدارم و بدي را با خوبي جواب دهم . لذا فكر كردم كه براي مادر فرزندان شما گل بياورم . لطفا اينها را به همسرتان بدهيد و محبت مرا و محبت مسيح را به او ابلاغ كنيد.»

اين واقعه به راستي بيش از ظرفيت اين كاپيتان كمونيست بود . او نيز مخلوق خدا بود و با « نور حقيقي كه هر انسان را منور مي گرداند … » ( يوحنا 1 : 9 ) منور شده بود . وي كودك را بوسيد و ديگر نتوانست به شكنجه دادن مسيحيان ادامه دهد ، لذا موقعيتش را نيز از دست داد. او اكنون افتخار مي كرد كه با كساني كه روزي ايشان را زنداني كرده بود، همزندان شده است .

محبت بخشاينده ، كليد زندگي مسيحي ظفرمندانه است.

                                                              ریچارد ورمبراند

سخنان زبانم و تفكر دلم منظور نظر تو باشد، اي خداوند كه صخره من و نجات دهنده من هستي

May this words of my mouth and this meditation of my heart be pleasing in your sight, Lord, my rock and my redeemer. Amen