« بر روی زمین بیگانه و غریب بودند » ( عبرانیان 11: 13 )
یک مبشر آمریکایی به نام « جان موریسون » , بعد از سالها تبشیر در کشورهای مختلف و بعد از آشنا کردن ده ها هزار نفر با مسیح , به وطن بازگشت.
بر حسب اتفاق وی سوار بر همان کشتی ای بود که رئیس جمهور وقت تئودور رزولت را به آمریکا باز می گرداند . او از شکار گراز در آفریقا باز می گشت .
در لنگرگاه نیویورک هزاران نفر هلهله کرده , خوشامد می گفتند. فکر می کنید که چه کسی را استقبال می کردند؟ بدیهی است که شکارچی گرازها را که رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا نیز بود تحیت می گفتند . هیچکس به مردی که جانها را نجات داده بود توجهی نداشت . ایشان با یک قطار سفر کردند . در سکوی ایستگاه باز هم هزاران نفر, رزولت را تحیت گفتند و نه موریسون را .
مبشرین هم انسان هستند . موریسون احساس کرد که حسد و نارضایتی در ضمیرش سربرآورده است و با ترشرویی به خود گفت: « این است تمام آن خوشامدی که بعد از بازگشت از چنین سفر خسته کننده ای به وطن نصیبم شده است؟ » آوازی الهی فکر او را اصلاح کرد: « هنوز به وطن بازنگشته ای .»
مسیحیانی که در این دنیا امید قدردانی دارند, بس بینوا هستند. در اینجا ما باید از موفقیت اجتناب ورزیم . قدر و منزلت ژنرال آیزنهاور یا وینستون چرچیل چه می بود اگر در آلمان نازی مورد تحیت قرار می گرفتند؟
عیسی گفت: « وای بر شما وقتی که جمیع مردم شما را تحسین کنند » ( لوقا 6: 26 ). این نشان قطعی این واقعیت خواهد شد که شما به این جهانی که با خدا دشمن است تعلق دارید .
باشد که پاداش کامل خود را در آسمان انتظار کشیم .
سخنان زبانم و تفكر دلم منظور نظر تو باشد، اي خداوند كه صخره من و نجات دهنده من هستي
May this words of my mouth and this meditation of my heart be pleasing in your sight, Lord, my rock and my redeemer. Amen