« الياس مردی بود صاحب حواس مثل ما » ( يعقوب 5 : 7 )
خدا را شكر براي ايليا . او رفت و زير درختي نشست . همان طور كه ما هم خيلي وقت ها مي نشينيم .
گله و شكايت كرد ، همان طور كه من و تو هم كرده ايم . شك كرد ، همان گونه كه ما شك مي كنيم . اما وقتي با خدا رابطه ايجاد نمود در همان وضعيت سابق نماند . گرچه مردي بود مثل ما داراي تمايلات جسمي اما با تمام قلب دعا كرد . در زبان اصلي مي گويد : « به دعا ادامه داد .» پس درسي كه ياد ميگيريم اين است كه به دعا ادامه بدهيم .
به بالاي كوه كرمل صعود كن و تفاوت « ايمان و ديدار » را ببين . او به آتش نياز نداشت و درخواست آتش نكرد. او به باران نياز داشت ، و همچنان كه آتش از اسمان آورده بود ، اكنون با ايمان خود مي توانست سيلاب جاري سازد . كتاب مقدس مي گويد كه او نشست و صورتش را در ميان زانوانش گرفت ، طوري كه كسي را نمي ديد و صدايي را نمي شنيد . ردايش را بر سرش كشيده و خود را از دنياي خارج جدا ساخته بود.
سپس به خدمتكارش گفت : « برو ببين آيا ابري ديده مي شود ؟ » خدمتكار برگشت و فقط يك چيز گفت: « هيچ » . در اين گونه موارد بعضي ها چكار مي كنند ؟ نااميد مي شوند و ديگر به دعاي خود ادامه نمي دهند . اما ايليا آن طور عمل نكرد . او خدمتكار خود را بارها و بارها فرستاد ، و او هر بار با همان پاسخ برگشت . – « هيچ » و بالاخره ، او آمد تا بگويد كه درست به اندازه كف دست انسان ، ابري را در افق مي بيند . فقط يك نفر دعا كرد و دعا كرد تا پنجره هاي آسمان باز شدند و اخاب پادشاه حتي فرصت نكرد از باران نجات پيدا كند .
آيا تو مي تواني آن طور دعا كني ؟ بگذار ديگران برايت خبرهاي نااميد كننده بياورند ، اما نااميد نشو . خداي زنده بازهم بر تخت خويش نشسته است و حتي تاخير او نيز با هدف نيكويي است .
آرتور ت . بي يرسن
سخنان زبانم و تفكر دلم منظور نظر تو باشد، اي خداوند كه صخره من و نجات دهنده من هستي